در سوریه ، علاوه بر وظایف نظامی،کار فرهنگی میکرد، دوست داشت راه دکتر چمران را برود، به خانوادههای فقیر سر میزد و فرهنگ کمک کردن را در بین مردم باب میکرد. می خواست آنجا کمیته امداد راه بیندازد. روز معلم 120شاخه گل به120 تقدیم کرد.روز میلاد حضرت معصومه(س) با هزینه خودش برای دختران محل هدیه خرید و با هم به خانههایشان بردیم. بعد هم درباره کرامات آن حضرت گفت، پیش از این کسی برای مردم شهر لاذقیه چنین کارهایی نکرده بود و این چیزها برای آنها تازگی داشت خیلی زود در لاذقیه شناخته شدند. تا جایی که وزیر آموزش و پروش سوریه از ایشان تقدیر کرداز همین جا بود که نیروهای دشمن فهمیدند که یک ایرانی در لاذقیه بواسطه کارهای فرهنگی درحال تبلیغ تشیع است .
روحانی شهید پورهنگ به واسطه تبلیغ شیعه و فعالیتهای توام نظامی و فرهنگی توسط یکی از نیروهای نفوذی دشمن که اهل سوریه هم بود و مدتی با ایشان کار می کرد مسموم شد. این فرد یک لیوان آب به همسر من تعارف کرده بود. ظاهر آب هم که هیچ تفاوتی با آب های سالم نداشت. اما همسرم می گفت که همان موقع که آب را نوشیدم درد شدیدی در معده ام احساس کردم. چندساعت بعد وقتی ایشان به خانه آمد حالش خیلی بد بود. سم رفته رفته بیشتر اثر کرد. علائم دیگری هم از راه رسید، مثل تب شدید ، علائم سرماخوردگی ، خون ریزی معده ، تهوع شدید و ضعف و سردرد و سرگیجه. در نتیجه همسرم در بیمارستان بستری شد و آنجا بود که تشیخص دادند که سم وارد خون شان شده و حتی چند واحد خون جدید به ایشان تزریق کردند که به خیال خودشان تعویض خون انجام شود. اما چون در ترور بیولوژیک سم در مرحله ای وارد بدن می شود که قابل شناسایی نباشد و به سرعت هم اثر کند، ظرف سه هفته این سم در بدن همسرم اثر کرد و کبد ایشان را از کار انداخت. طوریکه ظاهر کبد ایشان سالم بود اما در داخل کاملا از کار افتاده بود. ما همانجا به تشخیص فوق تخصص خون و دستور مافوق همسرم ، به ایران برگشتیم. اما اینجا هم به خاطر پیشرفت بیماری، همسرم ظرف یک هفته در بیمارستان شهید شد.
حاجی خیلی شوخی میکرد. با خنده و مزاح محیط خانوادگی را به فضای شاد و دلنشین تبدیل میکرد. با اینکه سنی نداشت، اما همه آشنایان از او راهنمایی میخواستند. آدمی بود که احساساتش را بروز میداددر جمع به راحتی ابراز محبت میکرد. معتقد بود با همسر باید رفتار خوبی داشته باشی چند وقت یک بار میپرسید: «از من راضی هستی؟» بنای زندگی را گذاشته بود بر محبت. میگفت: «وقتی همسرت از تو راضی باشد خدا یکجور دیگری نگاهت میکند.»وقتی بچهها تازه به دنیا آمده بودند، شبها پا به پای من بیدار میماند و کمکم میکرد. اگر مسافرت نبود، حتماً برای ناهار خودش را به خانه میرساند. در کارهای منزل خیلی کمک میکرد. ظرف میشست و خانه را نظافت میکرد. روزهای جمعه هم از آشپزی تا پذیرایی از مهمان و دیگر کارهای منزل را انجام میداد و این چیزها را دور از شأن خودش بهعنوان یک مرد و یک روحانی نمیدانست.در خوابی که دیده بودند چهل و چندسالگی زمان شهادتشان بود، ولی زمانش زودتر فرا رسید بخاطر اخلاص و اعمال ایشان بود. واقعاً وقتی رفت سوریه درعالم دیگری سیر میکرد. حتی اطرافیان همه متوجه تغییراتش شده بودند. از من هم میخواستند برای شهادتشان دعا کنم. در سوریه به من گفتند: «احساس میکنم به چهل سالگی نمیرسم.» وقتی شهید شدند تازه 39ساله شده بودند.
علاقه عجیبی به نماز صبح داشت. چند کار را همیشه بعد از نماز صبح انجام میداد.اول سه مرتبه سلام بر پیامبر(ص)، سه مرتبه سلام بر حضرت فاطمه(س) و سلام و درود به ائمه دوم تلاوت آیه 137 سوره مبارکه بقره سوم درخواست از خداوند برای سپردن رزق مادی و معنوی آن روز به دست امام رضا(ع) و سپس تلاوت قرآن میگفت: «وقتی رزقت دست امام رضا(ع) باشد، خیالت راحت است».یک قسمت از حقوقش را به کسانی میداد که بنیه مالی خوبی نداشتند. وقتی به او معترض میشدند که تو خودت بینیاز و مرفه نیستی، چرا اینقدر به دیگران میبخشی؟ جواب میداد:«عیبی ندارد، انفاق به مال کم برکت میدهد.»