زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

علاقه شهید مصطفی صفری تبار به حضرت زهرا (س) و تمنای شهادت

من خیلی به حضرت زهرا (س) علاقه داشتم طوری که هر وقت به فکرش می افتم اشکم جاری می شود و از این خانم بزرگ می خواهم که از خدا بخواهد که از سر تقصیر ما بگذره تا هرچه زودتر به اون عشق که وارد سپاه شدم برسم شهادت شهادت شهادت

شهید حسین جمالی :نداشتن چشم بهتر از نداشتن بصیرت است. پیرو پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت مان آسیبی نرسد ولی امر ما تنهاست

حسین در وصیت نامه اش می نویسد: روزی به این فکر بودم که چرا ما در سال ها و قرن های پیش به دنیا پا نگذاشته ایم و دائما این فکر بر من می گذرد که چرا ما آن روزی که به مادرمان زهرا(س) بی احترامی کردند داخل آن کوچه نبودیم. چرا ما آن روز درب نیمه سوخته را به پهلوی مادرمان زدند نبودیم، چرا ما نبودیم که به مولایمان امیرالمومنین (ع) کمک و او را یاری کنیم. چرا ما نبودیم که مولایمان امام حسن مجتبی(ع) را یاری کنیم، چرا ما روز عاشورا نبودیم که جانمان را فدای ارباب مان کنیم و چرا…..؟
 ای آقا، ای امام ما، من و همرزمانم در آن کوچه نبودیم، ما پشت درب نیمه سوخته نبودیم، ما روز عاشورا نبودیم که در راه دفاع از دین و قرآن جانمان را فدا کنیم و حالا که هستیم با تمام وجودمان هستیم. من از خدای تبارک و تعالی خواسته، و دائما می خواهم که دست رد به سینه من و دوستانم نزند، من از خدا می خواهم که در زمان حال به من شهادت عنایت کند و از خداوند می خواهم زمانی که امام زمان ظهور کرد دوباره ما را زنده کند و از خاک بلند کند تا در رکاب امام زمان (عج) دوباره بجنگیم و به شهادت برسیم تا دیگر واقعه عاشورا اتفاق نیفتد خدایا به من و دوستانم و باقی ماندگان گروه۱+۱۰ شهادتی زیبا اعطا کند …
ای کسانی که این نوشته را می خوانید یا می شنوید امام علی (ع) می فرمایند: نداشتن چشم بهتر از نداشتن بصیرت است. پیرو پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت مان آسیبی نرسد. ولی امر ما تنهاست. امام ما تنهاست من با فدای خون خود می گویم ای ولی ما ای امام ما، ای رهبرم، من با فدای خون خود نخواهم گذاشت هیچکس چه خودی و چه دشمن نگاه چپی به شما بیندازد. من از خانواده خود حلالیت می طلبم و از تمام کسانی که از من آزرده خاطر شده اند حلالیت می طلبم. و از پدر و مادرم می خواهم که بی تابی نکنید .
هروقت خواستید برای من گریه کنید، به جای من کمترین بر مصیبت ارباب بی کفن مان حسین بن علی (ع) و بر مصیبت اهل بیت گریه کنید، بر مصیبتی که بر خانم زینب کبری(س) گذشت گریه کنید.
* ای خواهرانی که این نوشته را می خوانید از شما می خواهم که حجاب خود را حفظ کنید و چادر به سر کنید. *
حسین جمالی ۲۲/۴/۹۴ ساعت ۰۳:۰۰

عادت نماز شب و زیارت عاشورا خواندن شهید مدافع حرم حسین جمالی

هرگاه صدای اذان به گوشش می رسید بلافاصله وضو می گرفت و به نماز می ایستاد . این عادت همیشه ی حسین بود.
یک شب که همه خواب بودند از رختخواب برخواستم  تا یک لیوان آب بخورم .  نور ضعیفی را در آشپزخانه دیدم . به سمت آشپزخانه رفتم . حسین را دیدم که با صدای زیبایش زیارت عاشورا می خواند . گفتم: مادر چرا چراغ را خاموش کرده ای ؟ گفت می خواستم شما بیدار نشوید.
زمزمه های زیبای حسین هنوز در خانه به گوشم می رسد.

شهید همت در پاسخ به پسر شهید ورامینی : میثم جان ، من نمی‌تونم باباتو بیارم ؛ ولی قول میدم بزودی برم پیش بابات …

“حاج عبّاس ورامینی شهید شده بود و من نگران سمیّه (همسر شهید ورامینی) بودم . سمیّه باردار بود و خیلی ناراحتش بودم .
همّت که از عملیات برگشت التماس کردم که برویم مراسم عبّاس ورامینی .
هر چی من اصرار می‌کردم ، همّت می‌گفت نه .
بعد از اینکه راضی‌ش کردم ، گفت بلند شو راه بیفت .
وسایلمونو از شهرضا برداشتیم و راه افتادیم که از مسیر اصفهان برویم تهران .
خوشحال بودم که راضیش کردم به مراسم برویم . نزدیک اصفهان که رسیدیم برگشت گفت اسم خیابون منزل مادرتون چی بود ؟ من تعجب کردم. اون‌که بارها اومده خونمون! چرا آدرسو از من میپرسه ؟!
به راننده گفت برو به همین آدرس و رسیدیم درب خونهء مادرم .


http://uupload.ir/files/sufw_%D9%88%D8%B5%DB%8C%D8%AA_%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87.jpg

دیدم وسایل منم آورد ! تعجب کردم ولی یه نگاه به من کرد و رفت . با وجود دیدنِ متعجب شدن من ، بدون این‌که چیزی بگه سرش رو انداخت پایین و رفت ..
همّت رفت و من نشستم در دفتر خاطراتم نوشتم : «چه بی انصاف .. من رو گذاشت و رفت .. قرارمون این نبود .. و در دفتر خاطراتم کلی ازش گلایه کردم .»
از مراسم حاج عبّاس ورامینی که برگشت ، دفتر خاطراتو داخل چمدان ، روی لباس‌ها گذاشته بودم تا ببینه . رفته بود سراغ چمدان و دفتر خاطراتو دیده و خونده بود .
من رو صدا زد . وقتی رفتم پیشش ، با ناراحتی بهم گفت چرا حرفای دلتو بهم نمی‌زنی ؟ ما قرارمون این بود که هیچ چیزی رو از هم پنهان نکنیم .
گفتم چطور مگه ؟
گفت دفترتو خوندم .
گفتم چرا رفتی سراغ دفتر من ؟
گفت تو طوری گذاشته بودیش داخل چمدان که فهمیدم میخواستی من بخونمش . چرا گِله‌هاتو از من رو در رو نمی‌گی ؟
با ناراحتی بهش گفتم کلی باهات حرف زدم که راضیت کنم بریم مراسم حاج عبّاس ولی تو بی انصافی کردی خودت رفتی و من رو نبردی .
گفت: «اوّلا من اشتباه کردم رفتم مراسم حاج عبّاس . چون برای من امکان نداره مراسم همه‌ی شهدا رو برم . وقتی مراسم یک نفرو رفته و بقیه رو نروم ، این بی انصافیه و باعث دلخوری بقیه خانواده‌ها میشه ..
و در حالی‌که گریه‌اش گرفته بود گفت : «ثانیا من خجالت می‌کشیدم خانم عبّاس من رو با تو ببینه در حالیکه دیگه عبّاس کنار اون و بچه‌هاش نیست . خصوصا زنی که بچه‌اش تو راهه …»
.11023168_317707638440048_1402293517_n
بعدا فهمیدم وقتی رفته مراسم حاج عبّاس ورامینی ، میثم (فرزند شهید ورامینی) اول گفته بود عمو همّت ، عکس امام رو بده به من . عکسی که روی جیب لباس همّت سنجاق شده بود و از خودش جدا نمی‌کرد . همّت هم همین کارو میکنه .
بعد میثم میگه عمو همّت بابام کو ؟ ..

همّتم با گریه میگه : «میثم جان ، من نمی‌تونم باباتو بیارم ؛ ولی قول میدم بزودی برم پیش بابات …»

حاج حسین الله کرم :شهید ورامینی در اطلاعات و عملیات مبدع بود

چند خاطره از شهید عباس ورامینی :دنیا برای ما مانند همین قفس است. آب، نان، زن و بچه، زن و بچه و... در هر گوشه‌اش وجود دارد

میثم جان!بابا رفت به صحرای_کربلای ایران تا شاید بتواند با خون ناقابلش راه کربلا رابرای تمام دل‌هایی که هوای کربلا دارند باز کند.

زندگی نامه شهید عباس ورامینی به روایت مادر : این خط سرخ باید همچنان ادامه پیدا کند، تا ظهور امام زمان (عج)