زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

شهید احمد محققی همواره پشتیبان ولایت فقیه و در خط ولایت فقیه که همان خط انبیاء و اولیاء الله است حرکت کنند


نام: احمد

نام خانوادگی: محققی

نام پدر: محمدعلی

تاریخ تولد: 1344/08/01

میزان تحصیلات: دوم راهنمایی

وضعیت تاهل: مجرد

تاریخ شهادت: 1365/01/02

کد شناسایی: 1666569

شماره پرونده: 65/32697

اعزامی از طریق: ارتش

ماموریت: پدافندی

محل شهادت: پنجوین عراق

محل دفن: امامزاده هادی(ع) بیدگل

  

گزیدهای از زندگینامه شهید احمد محققی:

احمد در آبانماه 1344 در خانوادهای مذهبی و مستضعف در بیدگل متولّد شد. پدرش محمدعلی، و مادرش کبری نام داشت. جدّ پدری او مرحوم حجت الاسلام شیخ محمّدحسن محقّقی امام جماعت مسجد و جدّ مادری او مرحوم حجت الاسلام میرسید میرزا موّحد حسینی بود.

کلاس دوّم راهنمایی بود که به علّت مشکلات مالی خانواده، ترک تحصیل نمود و وارد بازار کار شد. مدّتی در کارگاه تولید کفش و پس از چندی در کارگاه خدمات اتومبیل مشغول به کار شد.

 

او جوانی فعّال و زحمت‌کش بود.‌ 17 ساله بود که پدرش به علّت بیماری، چندین ماه در بیمارستان بستری شد و او پرستاری از پدر را به عهده داشت تا این‌که در 1361/01/3 پدر را از دست داد و سرپرستی مادر سیدهاش را به عهده گرفت. برای انجام خدمت مقدّس سربازی، راهی ارتش شد که بعد از گذراندن دورة آموزش نظامی در لشکر 28 کردستان سازماندهی و از آن‌جا راهی میادین مختلف جنگ (جزایر مجنون،‌ شوش و ...) شد. سپس به مناطق مرزی مریوان اعزام شد تا این‌که بعد از 17 ماه خدمت در مناطق مرزی و جنگی در تاریخ 1365/01/2 در ارتفاعات مرزی مریوان (پنجوین) بر اثر اصابت ترکش به درجه رفیع شهادت نائل گشت امّا پیکر مطهّرش سالها در آن منطقه باقی ماند. مزارش در گلزار شهدای امامزاده هادی(ع) بیدگل واقع است.

 

روحش شاد و راهش پر روهرو باد

 

متن وصیتنامه شهید احمد محققی

((إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذینَ یُقاتِلُونَ فی‏ سَبیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ)) (صف: 4)

«خدا آن مؤمنان را که در راه او در صف جهاد با کافران، همچون سدّى آهنین همدست و پایدارند بسیار دوست مى‏دارد.»

در این لحظه از زمان که دشمنان بعثی و کافر در جدال با مسلمین ایران از هیچ کوششی فرو گذار نیستند و در پی نابودی اسلام عزیز که نمره خون هزاران شهید و هزاران مجروح و معلول میباشد، وظیفه داشتم تا از مرز و بوم میهن عزیزمان پاسداری نمایم و اگر خدا، بنده حقیر را لایق دانست و سعادت داشته باشم در این راه که راه انبیاء و اولیاء الله است به هدف نهاییام که همان شهادت در راه الله است برسم.

سخنی چند با مادر گرامیم و خواهر عزیزم و برادران مهربانم دارم.

مادر عزیزم

از زحمات طاقت فرسای شما تشکر می‌کنم که حتی نمی‌توانم ذره‌ای از آن را جبران نمایم و از شما خیلی تشکر می‌کنم که مرا حسین‌وار بزرگ کردی و حسین‌وار به جبهه فرستادی و از شما خواهشی دارم این است که در فراق من همانگونه باش که لیلا در فراق علیاکبر بود.

و از خواهرم میخواهم که مانند زینب(س) که در فراق برادرش حسین(ع) صبر کرد، صبر پیشه کند.

و از برادرانم میخواهم با حضور خود در صحنه پیکار با امپریالیزم جهانی به پا خیزند و اسلحهی واژگون شدهام را بر دوش گیرند و بر علیه کفر جهانی بستیزند.

ز هر جا بگذرد تابوت من غوغا به پا خیزد// چه سنگین میرود این مُرده از بس آرزو دارد

و در آخر از مردم همیشه در صحنه ایران مخصوصاً همشهریان عزیز میخواهم همواره پشتیبان ولایت فقیه و در خط ولایت فقیه که همان خط انبیاء و اولیاء الله است حرکت کنند و امام را تنها نگذارند و با شرکت در نمازجمعهها بیش از پیش مشت محکمی بر دهان ابر جنایتکاران شرق و غرب بزنند. و با کمک نمودن به جبهههای نبرد، فرزندان خود را یاری و مساعدت نمایند و از تمام اقوام و آشنایان میخواهم که اگر از طرف اینجانب بدی دیدهاند به بزرگی خود مرا ببخشند.

امیدوارم خداوند کلیه رزمندگان اسلام را در تمام جبهههای نبرد حق علیه باطل با پیروزی نهایی به اوطان و خانوادههایشان بازگرداند.

احمد محققی

26/1/1364

شهید رضا شمس راوندی من به جبهه خواهم رفت و شهید خواهم شد



نام پدر: حسن

تاریخ ولادت: 1350/01/02

میزان تحصیلات: دوم راهنمایی

شغل: محصل

وضعیت تاهل: مجرد

تاریخ شهادت: 1363/12/22

یگان اعزامی: بسیج. گردان قمر، گروهان شهید بهشتی

محل شهادت: جزیره مجنون، عملیات بدر

محل دفن: گلزار شهدای راوند


زندگینامه شهید رضا شمس راوندی


 اعزام به جبهه از زبان پدر شهید؛

یک روز رضا نزد من آمد و گفت: مسئول بسیج پایگاه شما را احضار کرده است، همراه رضا به پایگاه بسیج رفتم وقتی مسئول ثبتنام برای اعزام به جبهه را دیدم به من گفت: فرزند شما جهت اعزام به جبهه به اینجا مراجعه کرده است و ما پس از درخواست شناسنامه از وی متوجه شدیم که به علت نداشتن سن قانونی شناسنامه خود را تغییر داده است، مسئول پایگاه شناسنامه را به من نشان داد و من کمی با تامل به رضا گفتم: تو که هنوز سن قانونی و شرایط اعزام به جبهه را نداری! تازه شناسنامهات را هم تغییر دادهای! بیا برویم! منظورم این بود که از جبهه رفتن منصرف شود. رضا سرش را پایین انداخت و با هم از پایگاه خارج شدیم، یک لحظه که ناراحتی را در چهره رضا دیدم بیاختیار به یاد نوجوان امام حسن(ع)؛ حضرت قاسم (ع) افتادم و با خود گفتم پسر من که از حضرت قاسم(ع) عزیرتر نیست، روز قیامت جواب حضرت قاسم(ع) را چه خواهم داد. همان موقع گفتم برگردیم نزد مسئول پایگاه و از او خواستم تا با رضایت من نام رضا را هم جزو بسیجیهای اعزامی بنویسد. هیچگاه لبخند ناشی از رضایت رضا را فراموش نمیکنم.

دیدار با امام خمینی از زبان پدر شهید؛

سال 57 بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به اتفاق اعضای خانواده برای دیدار امام به قم رفتیم. جمعیت بسیاری برای دیدار امام آمده بودند ناگهان باران شدیدی شروع به باریدن گرفت به طوریکه از طریق بلندگو اعلام شد امروز امام ملاقات ندارند. به دنبال این اعلام بسیاری از مردم رفتند ما هم خواستیم برگردیم رضا با اصرار فراوان گفت تا من امام را نبینم نخواهم آمد و همانجا نشست و گفت میخواهید بروید من نمیآیم. یک ساعتی گذشت تا غروب شد؛ ناگهان اعلام کردند امام ملاقات دارد و ما در حالی که خیلی خلوت بود با امام دیدار کردیم. وقتی به خانه برگشتیم رضا گفت دیدید گفتم من باید امام را ببینم! دیدید من امام را دیدم!

عکس حجله از زبان خواهرش معصومه؛

یک هفته مانده به اعزام به جبهه، شادی و شعف در چشمان رضا موج میزد، او با من خیلی دوست بود. یک روز مثل همیشه که با هم بازی میکردیم گفت میخواهم حرفهایی برایت بگویم خوب گوش کن، گفتم بگو. گفت: من به جبهه خواهم رفت و شهید خواهم شد. من خندیدم و گفتم: تو! تو! گفت مسخره میکنی؟ حالا میبینی.. وقتی دید که من حرفهای او را جدی نگرفتهام گفت شوخی نمیکنم عکسهایم را بگیر. یکی یکی عکسهایش را به من نشان داد و گفت: این عکسی که چفیه در گردن دارم را قاب میکنید و روی قبرم میگذارید، آن عکس که لبخند میزنم را در حجله‌‌ام میگذارید، اینها را بگیر و خوب نگهداری کن، وقتی شهید شدم خواهند آمد و از تو خواهند گرفت. بعد از شهادتش پیشگوییهایش دقیقا اتفاق افتاد.

توسل شهید از زبان مرحوم هدایتاله آلوچهای خادم آستان مقدس ولی بن موسی الکاظم(ع) راوند؛

راوند کاشان میزبان مرقد مطهر ولی بن موسی الکاظم(ع) میباشد، شبی من ساعت 12 نیمه شب به زیارت رفتم تا برقها را خاموش و درهای حرم را ببندم، همین که وارد زیارت شدم دیدم صدای ناله و گریه از کنار ضریح به گوش میرسد، خود را با عجله به نزدیک ضریح رساندم دیدم نوجوانی سر خود را به ضریح چسبانده و گریه میکند. گفتم تو کیستی این وقت شب اینجا چه میکنی؟ گفت آمدهام از آقایم مدد میخواهم. این را گفت و رفت. بعد از یک ماه خبر شهادتش را شنیدم، آن زمان بود که معنای مدد خواستن او را دریافتم.

شهید محمّدرضا زلفى فرزندان خود را خوب تربیت کنید و به یک دست آنها قرآن و بدست دیگر آنها سلاح بدهید


 

 نام و نام خانوادگى: محمّدرضا زلفى یزدلى

 نام پدر: آقاعلى

 تاریخ شهادت: 9/12/1364

 محلّ شهادت: عملیّات والفجر 8 ـ فاو

 نوع عضویّت و شغل: پاسدار

 مکان دفن: گلزار شهداى یزدل بخش سفیددشت آران و بیدگل

گزیدهای از زندگینامه شهید محمدرضا زلفی

محمّدرضا در خانواده‏اى مذهبى و از نظر معیشتى متوسّط در سال 1/3/1343 در روستاى یزدل دیده به جهان گشود. دوران کودکى او با درد و رنج و مشقّت همراه بود. او مقطع ابتدایى را در مدرسه قطب راوندى یزدل و دوره راهنمایى را در راوند گذراند. سپس در دبیرستان سپهر ثبت ‏نام کرد و تنها یک سال درس خواند. چون دوران دبیرستان او با آغاز جنگ تحمیلى مواجه شد.

او براى گذراندن آموزش نظامى به تهران رفت و پس از طى دوره آموزش به جبهه‏ هاى حق علیه باطل اعزام شد و در عملیّات‏هاى بیت ‏المقدّس و فتح ‏المبین شرکت کرد. پس از آن در دوره امدادگرى شرکت کرد و دیپلم گرفت و مجدّدا در عملیّات والفجر مقدماتى مشغول امدادگرى و درمان مجروحین شد.

در سال 1362 به سپاه کاشان مراجعه و به استخدام سپاه درآمد و براى طى دوره آموزشى سلاح‏هاى سنگین توپخانه و آتشبار به پادگان شهید صدوقى اعزام و پس از پایان آموزش، در کردستان حضور پیدا کرد و به عنوان جمعى لشکر 14 امام حسین علیه السلام در عملیّات‏هاى والفجر 1، 2، 4، 5 شرکت نمود.

محمّدرضا از اخلاق، رفتار و اخلاص زیادى برخوردار بود و هروقت که فرصتى پیدا مى‏کرد، براى راز و نیاز با پروردگارش گوشه‏اى را پیدا مى‏کرد و مشغول دعا مى‏شد. عشق به شهادت در سراسر وجودش متبلور و از چهره‏اش نمایان بود. او آموزش تخریب را در لشکر 14 امام حسین علیه السلام فراگرفت و مسئولیّت خنثى کردن مین‏ها را پذیرفت.

او در بهمن سال 1362 ازدواج کرد و یک ماه از ازدواجش نگذشته بود که براى چندمین مرتبه به جبهه‏ هاى جنوب اعزام و به ‏عنوان تخریب‏چى در عملیّات خیبر شرکت کرد. پس از این عملیّات مدّتى را در سپاه کاشان بود و در تاریخ 5/1/64 به‏صورت داوطلب به جبهه‏ها روانه شد. در آذر 64 بود که خداوند فرزند پسرى به او عطا کرد.

سه ماه از تولّد فرزندش نگذشته بود که در تاریخ 9/12/64 براى آخرین مرتبه به جبهه‏ هاى جنوب اعزام و در عملیّات ظفرمند والفجر 8 شرکت نمود. تنها 8 روز از این عملیّات گذشته بود که به آرزوى دیرینه خود که شهادت در راه معبودش بود، نائل آمد.

روحش شاد و راهش مستدام و پررهرو باد !

 

متن وصیتنامه برادر شهید محمدرضا زلفی

با سلام و درود بر رسول الله و فرزند گرامش حضرت مهدی (عج) و نایب بر حقش رهبر کبیر انقلاب بنیانگذار جمهوری اسلامی حضرت امام خمینی و درود بر شهداء 7 تیر و شهداء محراب...

خداوندا، آنطور که شایسته بود ترا نشناختم و همچنین قرآن را، گویی پرده ای ضخیم بر قلبم نهاده بود و شیاطین به دورش مشغول پاسداری بودند که نه نوری و نه ندایی از انوار الهی به آن نرسد، تا آن که مردی از قم برخاسته از پایگاه علوم، از پایگاه امامت و فقاهت، او راه را یافته بود و آنگاه در جسدهای مرده نیمه جان ما جان دمید.

خدایا، مرا از بندگان خاص خود قرار ده و شهادت را نصیبم گردان، سراسر وجودم مملو از نافرمانی توست، پس ای معبودم رحم کن و شهادت را نصیبم کن، شهادتی خالصانه، مقبول درگاهت و بدون ریا بدانگونه که تکه تکه بدنم و رگهای بریده ام در آخرت باعث شوند که امام علی (ع) بفریادم رسد، امام حسین شفاعتم نماید و امام زمان (عج) مرا جزو خدمتگذاران و غلامان و سربازان خویش حساب نماید و پیرو رهبرمان بوده باشم.

خداوندا، تو شاهد هستی که از تمام مظاهر مادی دور شده ام تا به تو پناه بیاورم و به عشق تو و انبیاء تو حرکت کردم و اینک فقط منتظر پیوستن به تو هستم و لا غیر.

معبودا خواهان شهادت هستم نه به این منظور که از زندگی دنیا خسته شده ام بلکه می‌خواهم گناهانی را که انجام داده ام به وسیله رنج و سختی در راه تو کشیدن و با ریختن خونم به خاطر تو پاک شود، پروردگارا مرا دریاب من جوانی گنهکار و غافل هستم از دیار عاشقان خسته می‌آیم مرا بپذیر ای معشوقم، مرا فرا خوان که دیگر نمی‌توانم صبر کنم، راستی چه سخت است_ آنگاه که بین دو دوست صمیمی جدائی می‌افتد، چه دشوار آن موقعی که بین عاشق و معشوق فاصله افتد و چه سخت آن لحظه ای که یک رهرو به مقصدش نمی‌رسد.

آن قدر سخن زیاد است که نمی‌دانم از کجا برایتان بگویم از آهن ربائی جهاد فی سبیل ا... که این براده ناچیز را به سوی خود می‌کشد یا از دنیای دنی که می‌خواهد نیروی این آهن ربا را خنثی کند.

معبودا به من سعادتی عطا کن که من فروشنده باشم و شما از من خریدار. بارالها، آنقدر مرا در صافی آزمایشات خود نگه دار تا مگر روزی آید که شایسته شهادت گردم اما خدایا هر چند خطا و گناهم بسیار است و از عدل تو هراسناکم اما به لطف و کرم تو دل بسته ام.

اما چند جمله خطاب به ملت ایران به عنوان یک برادر کوچک؛

مردم وحدت و اتحاد خود را بیشتر کنید و از اختلافها بپرهیزید و شنیده اید که حضرت امام ... چقدر به وحدت تکیه میکنند و به سخنهای و رهنمودهای امام ... گوش فرا دهید و امام را تنها نگذارید و او را دعا کنید و در برابر دشمن اسلام و انقلاب مانند کوه بایستید از کمکهای خود دریغ نکنید و مواظب باشید خدای نکرده مردم کوفه نشوید. و برای فرج آقا امام زمان (عج) دعا کنید و به نمازها و دعاها بیشتر اهمیت بدهید.

و اما ای پدر و مادر عزیزم این آخرین سلام را به شما عرض مینمایم. به شما تبریک می‌گویم که چنین فرزندی برای انقلاب و اسلام تربیت کردید برای شما مصیبت فرزند سخت است ولی می‌بینم که دشمنان اسلام دارند با قرآن و اسلام می‌جنگند و می‌خواهند اسلام و قرآن را از میان بردارند و دیگر خبری از اسلام و قرآن نباشند.

امام حسین(ع)، هم به همین دلیل با یزید سازش نکرد و در راه اسلام جان داد او خود و فرزندانش را فدای اسلام کرد و گفت خدایا اکبر و اصغرم را برای رضای تو دادم شما هم چنین باشید.

پدر و مادرم نمی‌گویم گریه نکنید گریه بکنید ولی نه آنقدر که دشمن را شاد کند بله همیشه به یاد امام حسین (ع) و اصحاب باوفایش گریه کنید به یاد خانواده های گریه کنید که دو الی چهار فرزند خود را از دست داده اند و به یاد یتیمانی که نیمه شب ها به یاد پدر خود می‌افتند و خانواده را به گریه می‌اندازند گریه کنید (خود شهید دارای یک فرزند یتیم می‌باشد)

مرا حلال کنید چون در زندگی جز زحمت و ناراحتی از من چیزی ندیده اید و هیچ گونه خدمتی برای شما نکرده ام هر زمانی که مرا یاد کردید به عکسهای من نگاه کنید و چنانچه دل تنگ شدید بر سر قبرم بیاید و درد دل کنید داغ فرزند برای شما مشکل است و اما بالاخره مرگ به سراغ می‌آید پس چه یهتر که مرگ در راه خدا باشد مبادا امام را ناراحت کنید و در نمازهایتان امام را دعا کنید.

و شما ای خواهرانم، این آخرین پیام مرا بشنوید و سلامم را بپزیرید می‌خواهم اگر ناراحتی دیده اید مرا ببخشید و مرا حلال کنید شما به من خیلی محبت کرده اید اما من به وظیفه ام عمل نکرده ام فرزندان خود را خوب تربیت کنید و بدست آنها قرآن و بدست دیگر آنها سلاح بدهید زیرا اسلام احتیاج فراوان به فداکاری دارد در مقابل این مصیبت مانند حضرت زینب بایستید و مانند حضرت زینب که پیام برادرش را به گوش جهانیان رساند بگوئید برادرمان شهادت را پذیرفت و زیر بار ظلم و استبداد نرفت و ما هم نمیرویم.

و اما ای همسر گرامی و ارجمندم، از شما می‌خواهم اگر از دست من بدی دیده اید حلال کنید چون نتوانستم حق همسری را که به گردن من بود انجام دهم. از شما می‌خواهم بعنوان مادری دلسوز فرزندم و فرزندت را آنچنان که اسلام گفته است تربیت کنید، به فرزندم درباره هدف و راه پدرش بگوئید و او را با جهاد در راه اسلام آشنا سازید و او را یک فرد مبارز و پیرو خط امام بسازید.

و اما ای پدر، مادر و همسرم، از کلیه دوستان، آشنایان و فامیلها و همسایه ها بخواهید مرا حلال کنند و هر کسی از من طلب دارد بدهید و هر فردی که از دست من ناراحتی دارد او را راضی کنید برای مراسم تشییع جنازه و ختم من زیاد تبلیغ نکنید بلکه برای شهادت در راه خدا تبلیغ کنید.

(والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته)

 

شهید سیدحسن چاوشی ونی زینب وار باشید و در حفظ حجابتان کوشا باشید


شهید سیدحسن چاوشی ونی

نام پدر: سیدمحمد        نام مادر: کبری

تاریخ ولادت: 1348/09/05

شماره شناسنامه 818

چهارمین فرزند خانواده از ده فرزند

میزان تحصیلات: دانشآموز سال سوم راهنمایی

محل تحصیل: مدرسه شهید باهنر کاشان

محل سکونت: کاشان و پیش از آن مدت هفت سال در راوند کوچه شهید حسین انباری

یگان اعزامی: بسیج؛ پایگاه شهید رجایی کاشان

مدت حضور در جبهه: سه ماه و یازده روز

حضور در سیستان و بلوچستان جبهه ایرانشهر: سه ماه

تاریخ جانبازی: اسفند سال 1362 - مدت 5 روز در بیمارستان تبریز و 28 روز در بیمارستان یافتآباد تهران بستری شد.

منطقه عملیاتی: عملیات خیبر، جزیره مجنون

تاریخ شهادت: 1363/01/11

سن هنگام شهادت: 14 سال

نحوه شهادت: بر اثر ترکش خمپاره بر نخاع و در نتیجه عفونت شدید طی چند روز و شهادت در بیمارستان

محل دفن: گلزار شهدای دارالسلام کاشان

گوشهای از زندگینامه شهید سیدحسن چاوشی

  از زبان پدر شهید؛ اینجانب پدر شهید بزرگوار سیدحسن چاوشی ونی هستم، خداوند بزرگ ده فرزند به ما هدیه داد که در این میان سید حسن فرزند چهارم خانواده بود. ایشان تا کلاس نهم درس خواند و هنوز درسش را تمام نکرده بود که عازم جبهههای حق علیه باطل گردید.

نقل خاطره‌‌ای از زبان پدر: سید حسن و برادرش را در کودکی به اصفهان بردم و آنجا آنها خواستند لباس بخرند، سیدحسن با آن سن بسیار کمش به من گفت: «پدرجان! پیراهنی برایم بخر که رویش نوشته باشد مجاهد». از اتفاق یک ژاکت خریدیم که رویش نوشته بود "مجاهد". از بین پنج فرزند پسرم دو فرزندم به جبهه رفتند و یکی از آنها شهید و دیگری موجی شد.

سیدحسن همراه برادرش ابتدا مدت سه ماه در سیستان و بلوچستان خدمت کردند و سپس از طرف پایگاه شهید رجایی کاشان عازم دارخوین** شدند. ایشان به مدت سه ماه و یازده روز داوطلبانه در جبههها خدمت کرد و سرانجام در عملیات خیبر به مقام رفیع شهادت نائل گردید.

فعالیت اجتماعی و ورزشی: سید حسن در دوران نوجوانی تمام وقت در مساجد به سر میبرد و عضو فعال کتابخانه محل در مسجد فاطمیه واقع در میدانگاه آقا بود. همچنین وارد فعالیت ورزشی به ویژه رشته کشتی شد، ایشان علاقه زیادی به ورزش کشتی داشت و توانست در این رشته مقام‌‌هایی را نیز کسب کند، مدال افتخار وی هم اکنون در موزه مدرسه راهنمایی شهید دکتر باهنر به عنوان یادبود شهید نگهداری میشود. او بسیار پسر مهربان و دلسوز، اهل بسیج و جهاد، و مطیع امر امام بود؛ با عشق به ولایت و رهبری شناسنامه خود را دستکاری کرد و به سمت جبهه شتافت و گفت: اکنون جای ماندن نیست.

شهید سیدحسن چاوشی ونی مدت 8 روز در جبهه حق علیه باطل علیه دشمن بعثی دلاورانه جنگید و در اسفند سال 1362 در عملیات خیبر در جزیره مجنون مجروح شد و از آنجا به بیمارستان تبریز منتقل شد و مدت 5 روز در بیمارستان بستری بود و بعد از 5 روز به تهران منتقل شد و در بیمارستان یافتآباد تهران بستری شد؛ بعد از مدت 28 روز بستری در بیمارستان در تاریخ 11 فروردین 1363 بر اثر عفونت شدید نخاع به درجه رفیع شهادت نائل گشت.

مدت فعالیت در بسیج: او قبل از رفتن به جبهه به مدت یکسال در پایگاه شهید رجایی خیابان امام خمینی کاشان مشغول فعالیت بود وسپس مدت 3 ماه در جبهه ایرانشهر(سیستان و بلوچستان) مشغول فعالیت بود.

وصیّت نامۀ شهید سیّد حسن چاوشی

بسم ربّ الشّهداء

«وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللّهِ أَمْواتًا بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ »(ال عمران/169)‏

بنام خدا و با سلام و درود بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران و با سلام و درود به رزمندگانی که از جان و مالشان گذشته و برای پیکار با کفر جهانی ندای «هَل مِن ناصِرٍ یَنصُرُنِی» حسین زمان را لبّیک گفتند و به جبهه روی آوردند و درود بر شهیدانی که در راه حق و حقیقت جانشان را فدا کردند تا اسلام زنده بماند.

خداوندا ! خودت میدانی که هدف من جز تو و آزادی میهنم نیست ؛ برای اینکه با دشمن متجاوز پیکار کنم به جبهه روی آوردم تا به او بفهمانم که ما نوجوانان 14 ساله هم می توانیم با دشمن مقابله کنیم و آنها را عقب برانیم و نیز به ابرقدرتها بفهمانیم که ما تا آخرین قطرۀ خونمان ، اماممان را پشتیبانی و از کشور و اسلاممان دفاع خواهیم کرد.

پروردگارا ! ای کاش جان ناقابل من فدای امام زمان(عج) ونائب برحقّش و روحانیت اصیل این مملکت می شد و نیز دوست دارم صدها جان داشتم ، کشته می شدم و هر بار زنده می شدم تا از امامم دفاع کنم ، تا از این راه می توانستم به کشورم و امامم کمک کنم.

ای خدا ! خودم می دانم که لیاقت آن را ندارم که به دیدار تو نائل آیم ولی باز هم ناامید نمی شوم ؛ می دانم که تو توبه پذیری و توبۀ بندگان ضعیف را پذیرا می شوی و انشاءالله بحول و قوّۀ خودت ، توبۀ این بندۀ حقیرت را می پذیری و تمام گناهان ما را می بخشی .

ای ملّت ایران ! ‌من کوچکتراز آنم که برای شما وصیّتی داشته باشم ، ولی من تنها خواهشی که به شما دارم اینست که هیچگاه از این ماه تابان جماران دست برندارید. من از این ناراحتم که نتوانستم حتّی یک لحظه این جوش وخروش قلبم راخاموش کنم چونکه حتّی برای یکدفعه هم که شده روی این امام را ندیدم و دوست داشتم حتّی برای یکدفعه هم که شده روی امام را ببینم ولی حیف که فرصت آنرا ندارم.

توصیه ام به پدر و مادرم این است : اول اینکه ازآنها خیلی ممنونم که اجازه دادند تا فرزندشان برای مقابله با کفر به جبهه روی آورد و خیلی متشکّرم که خیلی برایم زحمت کشیدند و متحمّل مشکلات زیادی شدند تا مرا بزرگ کردند. بهر حال امیدوارم حلالم کنید و از شما می خواهم مثل مردم کوفه نباشید که امام حسین (علیه السّلام) را تنها گذاشتند ، حتّی اگر به قیمت جانتان تمام شود.

و وصیّت دیگرم به خواهرانم است که زینب وار باشید و در حفظ حجابتان کوشا باشید که حضرت فاطمه (علیها سلام) می فرماید:« ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است.»

وصیّت دیگرم به همشاگردیان و در واقع هم سنگرانم میباشد که آنها بزرگترین سنگرشان که همان مدرسه است و کلاس درس ، حفظ کنند و آن را به چیز دیگری نفروشند که الان و در حال حاضر مملکت ما به شما نوجوانان نیازمند می باشد و آخرین توصیه ام به معلّمان و دبیران هست ، البتّه من کوچکتر از آن هستم که بتوانم به دبیران و استادانم و آنهایی که مرا بزرگ کرده اند وصیّت کنم ولی کوچکترین وصیت و خواهشی که با آنان دارم این است که در انجام این فرضیۀ الهی که راه و رسم پیامبران بوده کوشا باشند که معلّم ، جانشین خداست واحترام معلّم بر همه کس واجب . مهمترین وظیفه همان تعلیم دادن کودکان معصوم جامعه می باشد و معلّم اجر و مزد زیادی پیش خداوند دارد .

در پایان ای دبیران ! اگر از من در مدّتی که با شما بودم کار خلافی سرزد و موجب ناراحتی شما شدم و اگر به مقام شما که همان مقام پر ارج پیامران می باشد بی احترامی کردم مرا ببخشید و از سر تقصیراتم درگذرید و از شما خیلی ممنونم که مرا تعلیم و تربیت داده و آداب اسلامی را به من یاد دادید. امیدوارم که خداوند اجر و مزد زیادی به شما عطا فرماید. آمین!

در پایان از خداوند می خواهم که اگر وصیّت نامه احساس خود نمایی را در من آشکار کرد مرا ببخشید (شب پنج شنبه 10/12/62 ، شب عملیات )

بنیادشهید و امورایثارگران انقلاب اسلامی کاشان

واحد تحقیق و پژوهش

شهید ابوالقاسم حلاج عرب از حضرت زینب شیر زن صحرای کربلای حسین الگو بگیرید


نام پدر: عباس

ولادت: 1348/4/29

وضعیت تاهل: مجرد

ساکن: شهرک صنایع راوند

یگان اعزامی: بسیج

شهادت: 1365/9/28

محل شهادت: فاو

محل دفن: برزک

  وصیتنامه شهید ابوالقاسم حلاج عرب

بسم رب الشهداء والصدیقین

با سلام بر اولیاء خدای بزرگ و امامان معصوم و شهدای والامقام اسلام از صدر اسلام تا آخرین شهید ایران اسلامی، خدای تو را شکر می‌کنم که توفیق به من دادی تا خودم را در دریای بیکران مجاهدان فی سبیل الله شناور ببینم. خدایا تو را سپاس میگذارم که به من توفیق حضور در جبهه را دادی. ای حسین فاطمه(ع) اگر نبودم در کربلای خونین و غمناکت تا تو را یاری کنم اما صدایت بگوشم خورد که در گودال قتلگاه فرمودی آیا کسی هست مرا یاری کند.

بلی، ای حسین عزیز! اکنون پیروان راستین فرزندت روح خدا خمینی بت شکن حتی یک لحظه ندای این بزرگ مرد جهان اسلام را بی جواب نمی گذارند و من هم به کربلای لالهگون و غرقه بخون ایران شتافتم تا ندایت را لبیک گفته باشم باشد که با نثار خونم دین خودم را به اسلام اداء کنم و فردای قیامت در پیشگاه جدت و رسول خدا(ص) و شهدای بزرگوار روسفید و سرفراز باشم. اکنون که در جبهههای جنوب بسر می‌‌برم بر خودم لازم دانستم چند جمله ای به عنوان توجیه و سفارش برایتان بنویسم.

ای پدر عزیز و مادر مهربانم اول از شما معذرت میخواهم که نتوانستم آن طور که شما آرزو داشتید انجام مسئولیت کنم شما زحمت بسیار برایم کشیدید من می‌‌دانم که نمیتوانم جبران زحمات شما را بنمایم اما از خداوند می‌‌خواهم که خداوند اجر و مزد زحمات شما را بدهد و از شما می‌‌خواهم که مرا ببخشید و حلال کنید فرزندتان را. پدر و مادرم برادرانم را طوری تربیت کنید که آنان نیز برای این اسلام و انقلاب و حکومت الله سرباز و فداکار و ایثارگر باشند.

و اما شما ای پدربزرگ مهربان و مادر بزرگ دلسوزم من بیشترین دوران زندگیم را در کنار شما گذراندم و شما زحمات بسیاری برایم کشیدید و به من خدمت بزرگی کردید من که مزدی ندارم اما از خدا می‌‌خواهم مزد این همه زحمات شما را هم در دنیا و هم در آخرت عنایت کند از شما می‌‌خواهم که مرا حلال کنید و برایم طلب مغفرت کنید.

 و ای برادرانم شما به تحصیل و علم ادامه دهید تا حد امکان در تمام مراحل زندگی خدا و تقوا را پیشه کنید و همیشه یار و یاور پدر و مادر باشید با هم دیگر با مهر و محبت زندگی کنید و با اجتماع بنحو بسیار مطلوب رفتار کنید و اگر از برادرتان بدی دیدید به بزرگواری خودتان ببخشید و حلال کنید.

خواهرانم شما باید از حضرت زینب شیر زن صحرای کربلای حسین الگو بگیرید و همیشه صبر و استقامت داشته باشید برای آینده مادران خوبی باشید و فرزندی تربیت کنید که وارثان شهیدان باشند. شما از همه نظر باید الگو باشید برای بقیه و از شما هم عذرخواهی می‌‌کنم و مرا حلال کنید و اما از شما فامیل‌ها دایی‌ها و عمو‌ها و پدر بزرگ و مادر بزرگ و خاله‌ها و بقیه ی فامیل‌هایم، از همه شما عذرخواهی می‌‌کنم و امیدوارم که مرا ببخشید اگر از این حقیر بدی دیدید به بزرگواری عفو نمایید.

در پایان از همگی شماها خصوصا دوستان وآشنایان وهم محله ای‌ها عذرخواهی می‌‌کنم و از همگی می‌‌خواهم که مرا ببخشید و برایم طلب مغفرت نمایید. امام عزیز و رزمندگان و خدمتگذاران به اسلام را دعا کنید و هیشه یار و پشتیبان آنان باشید تا خدای بزرگ از شما راضی باشد.

به امید پیروزی دلیر مردان عرصه‌های حق علیه باطل

مکان عشق و دلبر جبههی جنگ

شد از بانگ یاران حسینی

بهشت و حوض کوثر جبههی جنگ

پر از الله اکبر جبههی جنگ

 

ما عزت و آبرو ز قرآن داریم

با خون حسین عهد و پیمان داریم

دستی به سلاح و دست دیگر به دعا

این درس ز سالار شهیدان داریم