یادی از شهید بزرگوار ابوالفضل خدایار
توسل به حضرت ابوالفضل و پیدا شدن دو شهید به نام "ابوالفضل"
گوشهای از خاطرهی گروه تفحص پیکر شهدای مفقود الاثر دفاع مقدس
نام شهید هم روی کارت شناسایی و هم روی وصیت نامه ای که شب عملیات نوشته بود، حک شده بود: «شهید ابوالفضل خدایار، گردان امام باقر(ع)، گروهان حبیب. از کاشان».
نوروز آن سال با شب ولادت آقا امام رضا (ع) مصادف شده بود. در سنگر بچه های لشکر 31 عاشورا جشن گرفته بودند. آخر مراسم نوبت من شد که بخوابم. نمی دانم چرا دلم دامن گیر آقا قمر بنی هاشم (ع) شد. عرض کردم : «ارباب، شما مزه ی شرمندگی رو چشیدید. نگذارید ما شرمنده ی خانواده شهدا شویم. » فردا صبح از بچه ها پرسیدم : «رمز امروز به نام که باشد ؟» فکر می کردم چون روز ولادت امام رضا (ع) بود همه می گویند «امام رضا (ع)». اما حاج آقا گنجی گفت «یا ابوالفضل». گفتم : «امروز ولادت امام رضا (ع) است». گفت : «دیشب به آقا ابوالفضل متوسل شدیم. امروز هم به نام ایشان می رویم، عیدی را از دست آقا بگیریم».
نخستین شهید پس از چند دقیقه کشف شد. بسیار خوشحال شدیم. نام شهید هم روی کارت شناسایی و هم روی وصیت نامه ای که شب عملیات نوشته بود، حک شده بود : «شهید ابوالفضل خدایار، گردان امام باقر(ع)، گروهان حبیب. از کاشان». بچه ها گفتند توسل دی شب، رمز حرکت امروز و نام این شهید با هم یکی شده است.
نمی دانم چرا به زبانم جاری شد که اگر نام شهید بعدی هم ابوالفضل بود، اینجا گوشه ای از حرم آقاست. داشتم زمین را می کندم که دیدم حاج آقا گنجی و یکی دیگر از بچه های سرباز، داخل گودال پریدند. از بیل مکانیکی پیاده شدم. خیلی عجیب بود. یک دست شهید از مچ قطع شده بود.
آبی زلال هم از حفرهی خاکریز بیرون میریخت. گفتم حتما آب از قمقمه ی شهید است. اما قمقمه ی شهید که کنار پیکرش بود، خشک خشک بود. نفهمیدم آب از کجا بود که با پیدا شدن پیکر، قطع شد. وقتی پلاک شهید را دیدیم، دیگر دنبال آب نبودیم. «شهید ابوالفضل ابوالفضلی، گردان امام باقر (ع)، گروهان حبیب. از کاشان». هر کجا نام توآید به زبان ها حرم است.
----------
شهید ابوالفضل خدایار اعزامی از کاشان از گردان امام محمد باقر(ع) از گروهان حبیب که در تاریخ 11/12/1362 در عملیات خیبر به شهادت رسید که پیکر این شهید در تاریخ 13/8/1373 تفحص گردید و در امامزاده ولی بن موسی کاظم(ع) در راوند کاشان به خاک سپرده شد.
***********************
وصیت خانوادگی شهید ابوالفضل خدایار
فقط مربوط به خانواده
بسم الله الرحمن الرحیم
پدر جان - برادران و خواهران و کلیه خانواده امیدوارم همه مرا حلال کنید پدر جان اگر در خانواده عروسی چیزی خواسته باشید شروع کنید برای برادرانم با عروسی دیگر حتما شروع کنید وقتی که 40 روز من گذشت حتما اگر عروسی دارید شروع کنید اگر عروسی داشته باشید و بخاطر من عقب بیندازید راضی نیستم امیدوارم که همه برادرانم و خواهرانم بخوبی و خوشی عروسی کنند و شما را به حال خود راحت
بگذارند و امیدوارم که از طرف من که گوش به حرف شما بدهند من آنها را بخدا قسم شان میدهم که گوش به حرف شما بدهند. والسلام علیکم و رحمه و برکاته
داخل سنگر در خط مقدم جبهه شب عملیات برای شما مینویسم و در جیب خودم میگذارم.
شهید ابوالفضل خدایار
شادی روح شهیدان صلوات
**************************
مشخصات دو شهید تفحص شده
شهید ابوالفضل خدایار
رزمنده گروهان امام محمدباقر(ع)گردان حبیب
نام پدر: محمد
تولد: 1344- کاشان
شهادت11/12/1362- عملیات خیبر
بازگشت پیکر: 13/8/1373
محل دفن: راوند کاشان
امامزاده ولی ابن موسی الکاظم(ع)
*******************
شهید ابوالفضل ابوالفضلی
رزمنده گروهان اما محمدباقر(ع) گردان حبیب
نام پدر: محمد
تولد: 1344- کاشان
شهادت:11/12/1362- عملیات خیبر
بازگشت پیکر:17/8/1373
محل دفن: گلزار شهدای دارالسلام کاشان
شهید محمد رضا حیدری خراسانی
نام پدر : علی
تاریخ تولد : 1342
تاریخ شهادت : تاریخ شهادت : 24/1/1362
محل شهادت : فکه
مسئولیت : رزمی تبلیغی
یگان خدمتی : لشگر 27 محمد رسول الله
نوع عضویت : بسیجی
-------------------
بسم الله الرحمن الرحیم
زندگینامه برادر رزمنده شهید محمد رضا حیدری
شهید شیخ محمدرضا حیدری در سال 1342 در یک خانواده روحانی در شهر خون و قیام قم چشم به جهان گشود و از همان اوان کودکی با مسائل مذهبی آشنا شد. وی پس از به پایان رساندن دوره ابتدائی وارد مدرسه راهنمائی شد در این هنگام با تشکیل کتابخانه و جلسات تدریس قرآن فعالیتهای خود را آغاز کرد در همان اوان نیز مبارزه با استبداد ستم شاهی را آغاز نمود آنگاه بعد از دوره راهنمائی وارد دبیرستان امام خمینی کاشان شد.
در این هنگام با تدریس کتابهای استاد شهید مطهری و برگزار کردن مراسم راهپیمائی و نسب اعلامیه ها و پخش رساله و نوارهای امام فعالیتهایش اوج بیشتری گرفت در ایام تعطیلات با کمال میل به کار و کوشش وارد کارخانه راوند شد در آنجا نیز دست از مبارزه برنداشت و بعنوان یک مبلغ واقعی در میان کارگران فعالیت میکرد بعد از به پایان رساندن دوره دبیرستان و با اخذ دیپلم علوم تجربی علاقه داشت بعد از اتمام وارد حوزه شد ولی از آنجا که در آن موقع جو دانشگاه را نامساعد دید و دانشگاهها هنوز فعال نشده بود در همان مدت وارد حوزه علمیه، مرحوم آیت الله یثربی شد.
ناگفته نماند قبل از اینکه وارد حوزه علمیه شود با توجه به بیانات امام مبنی بر اینکه جبهه ها خالی نگذارید روانه منطقه محروم کردستان شد در آنجا بمدت 3 ماه مشغول فعالیت و جنگ رودرو و مستقیم با حزب کثیف کومله و دمکرات بود و در سپاه پیرانشهر فعالیتهای زیادی داشت تا آنجائیکه با اصرار از ایشان خواستند مسئولیت روابط عمومی آن سپاه را بپذیرد.
در حوزه بیش از هر چیز روی علم و عمل کار میکرد و کمتر سخن میگفت و رشدش زیاد بود و به سرعت مدارج علمی را طی می کرد. او اکثر روزها را روزه میگرفت تا آنجا که ابوی عالیقدرمان در وصفش چه زیبا می سراید :
بسی روزها روزه بود آن جوان بخود سازی خویش همت گماشت
آری در حیات زنده اش سراسر شور بود و عشق بود و صداقت و ایمان با دهانش که فریادگر تمامی دهانهای فرو بسته مظلومان بود رنج مظلومان را فریاد بر می آورد و چشمانش که تجلیگاه دیده های منتظر بود بر حاکمیت ظلمت شورید و با لحظه های پر بار زندگیش که یادواره هستی ابوذرهای مکتبش بود با آن روح بزرگش بر هابیلیان شورید و یورش برده و هر ضربه ای را غنیمتی دانست
حضوری فعال در همه عرصه های انقلاب داشت. یکروز در راهپیمائی که رهبری آن را به عهده دارد و یک روز در دبیرستان امام دانش آموزان را دور خود جمع کرده و نوار امام را گذاشته، روزی هم در کنار کارگران اعلامیه بر دیوارها نصب میکند و هر جا بودی حضور پر شورش را احساس می شد.
بعد از انقلاب روزهائی که تاراجگران و منافقان بر پاره پاره های شهیدانمان هجوم آورده بودند تا به یغما برند و در این طریق به خواسته های ضد مردمی خویش دست یابند او بود که صبگاهان را تا شام به هر جا میرفت، سازمان می داد می گفت، می نوشت، کار میکرد روزی در جنوب کشور روزی در غرب میهن حضور داشتند.
روز چون شیر بیشه می رزمید و شامگاهان با خالق خویش به خلوت می نشست تا از او یاری جوید و از بارگاه پر جلالش نیرو گیرد در گرما گرم روزهای رمضان می دیدم که برای تدریس قرآن شخصیت عظیمش سوار بر چرخی است و از این محله به آن محله میرود همیشه خندان بود و لحظه ای خستگی در وجودش یافت نمی شد.
آخرین بار که او را دیدم تبسم معمول بر لبانش عمیق تر از همیشه بود چهره اش شادابی بیشتری را زمزمه میکرد قدمهایش را استوار تر بر میداشت ( در ماهشهر بودیم برای دیدار از جبهه او نیز به ماهشهر آمد) عصر میخواست برگردد گفتم محمدرضا هفته آینده درسها شروع خواهد شد لبخندی زد و گفت وقتی جبهه نیاز داشته باشد درس مفهومی ندارد و گفت فرمانده مان قول داده که روحانیون را به عملیات ببرد.
من در آنجا به خود گفتم نکند این دیدار آخر باشد گذشت چشم نگشوده روز بشومی فرا رسید خبر دادند محمد رضا شهید شهده است.
پیکرم لرزید چگونه میشود بر این باور تلخ (مرگ خورشید ) پایدار ایستاد یعنی دیگر تمام شد. به قرآن که نظاره ای افکندم بر خویش آمدم، که نه این آغاز حیات است.
در آخر میخواهم بر جسد پاکش که در بیابانها افتاده مثل پیکر امام شهیدش حسین (علیه السلام ) غریب و تنها در صحراها، و آسمان و ستاره ها را به مظلومیت خودش و یارانش می طلبد درود و سلام بفرستم اما نمی دانم چه بگویم او در زمره کدامین است؟
شهدا؟ صالحین؟ صدیقین؟ مظلومین؟ یا همه اینها بدرستیکه محمدرضا در زمره همه اینهاست.(( والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته))
--------------
بسم الله الرحمن الرحیم
متن وصیتنامه برادر رزمنده شهید محمدرضا حیدری
سلام علیکم و رحمه الله و برکاته –
ان شاء الله در ذیل توجهات حضرت باریتعالی و بقیة الله اعظم سالم و موفق و موید باشید. باری عرض میشود که بحمدالله در سلامتی کامل بسر می برم ودعا گوی شما هستم. خدمت پدر گرامی و مادر عزیز عالیترین درودها و سلامها را می رسانم رب ارحمهما کما ربیانی صغیرا.
سه هفته است که همراه گردان از پادگان بمنطقه بانه آمده ام در اینجا انسان با کسانی مواجه می گردد که بالاترین محبوب خود را که جانش می باشد برکف دست گرفته و آمده اند نثار معبودشان کنند. اکثر برادران که با ما هستند چندین بار است که به جبهه آمده اند و در عملیات شرکت کرده اند. بسیاری از این عزیزان هنوز از حمله های گذشته بر بدنشان ترکش خمپاره وجود دارد که من در برابر این یاران ابا عبدالله الحسین احساس حقارت می کنم.
وقتی امام می فرماید من بازوی شما رزمندگان را می بوسم من فکر می کنم که باید خاک زیر پای این عزیزان را ببوسم. اکثریت برادران جوان و نوجوان هستند. آفرین بر این مادرانی که چنین فرزندانی تربیت کردند.
عزیزان هم اکنون که کاروان حسین (علیه السلام) در جنوب ایران بحرکت در آمده و این قافله میرود که یزیدیان زمان را مغلوب خود سازد و چه افتخاری از این بالاتر که حسین (علیه السلام) مرا بعنوان یکی از یاران خود طلبیده و در کاروان غریب خود در کنار فرزندش علی اکبر و برادرش ابوالفضل جای داده است.
آیا سعادتی بالاتر از این سراغ دارید که خداوند بنده حقیرش را در صف مجاهدین بدر و حنین و کربلا قرار دهد؟ شاید برای یاران امام حسین(علیه السلام) افتخاری بالاتر از این نبود که توانسته بودند در راه فرزند رسول خدا حرکت کنند و به امر و دستور آن گردن نهند. شاید برای حبیب بن مظاهر و مسلم و بریر و سایر شهدای کربلا سعادتی عالیتر از این نبود که توانسته اند حسین را یاری کنند و اکنون من احساس می کنم که صدای ابا عبدالله بگوشم می رسد که می فرماید هل من ناصر ینصرنی و هل من معین یعیننی.
اینک که امام خمینی حسین زمان فرزند رسول خدا پرچم خونین کربلا را دوباره بردوش گرفته و در امتداد حرکت انبیاء عظام و ائمه اطهار علیهم السلام خط جهاد و شهادت را می پیماید خدا را شکر می کنم که بما توفیق را داده که بتوانیم قطره ای از این دریای طوفنده و خروشان و این شط خونین که از هابیل سرچشمه می گیرد و تا بدر و کربلا ادامه یافته و اکنون گذرش به ایران افتاده و بحد به انقلاب و قیام سرخ مهدی (عج الله فرجه) منتهی می گردد.
پدر و مادر بزرگوارم خیلی دلم برای شما تنگ شده. برادران وخواهران عزیزم خیلی مشتاق دیدن شما هستم و خیلی دوست دارم که دوباره پای درس پدرم زانو بزنم اما چکنم که حسین ابن علی مرا صدا زده. خجالت می کشم لبیک نگویم و اگر نگویم لبیک یا حسین دیگر چکنم می توانم در زیارت به امام حسین عرض کنم یالینتنی کنت معکم فافوزا فوزاً عظیما، یک پیامی هم به شما عزیزان دارم و آن اینکه بدانید سختیها و شداید دنیا کوتاه است ولی عوض نعمتها و راحتیهای آخرت جاویدان. امیرالمومنین علی (ع) فرمود صبروا یاماه قصیرا عقبتهم ایاماً طویله متقین. ایام کوتاهی را بسر کردند. پایداری و بردباری وتحمل مشکلات نموده اند ولی روزهای طولانی بعد از این سختیها براحتی پرداخته و در نعمتهای خداوند متعال غرق می شوند. بنابراین مادر گرامی مشکلات چندروزه دنیا را با آخرت نمی توان مقایسه کرد.
پیام دیگری که خداوند متعال علیم است و بر همه چیز دانا است مفاتح الغیب دست اوست. هیچ کس نمی داند در کجا ودر چه ساعتی و چگونه می میرد.
وعنده مفاتح الغیب لایعلمها الا هو و یعلم ما فی البر و البحر
وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ
هیچکس نمی داند در کدام زمین می میرد و فردا چه خواهد شد. مگر خداوند متعال حال که چنین است ما چرا آرامش و اطمینان قلب نداشته باشیم. چرا در برابر ناملایمات چون سنگی سخت و کوهی استوار نباشیم چرا به مولای خود حسین اقتدا نکنیم در حالی که تیرها و نیزه ها و شمشیرهای دشمن بر بردن مبارکش وارد شده و از شدت و کثرت تیر بدن حضرت همچون خار پشت گردیده وقتی بیتاب شده روی خاک گرم کربلا می افتد. صدا می زند الهی رضی بقضائک تسلیما لامرک لا معبود سواک یا غیاث المستغیثین. خداوندا به قضا تو راضی هستم و در برابر امر تو تسلیم هستم. معبودی جز تو نیست ای فریاد رس فریاد زنان...
(والسلام علیکم ورحمه الله و برکاته)
خدایا، خدایا تا انقلاب مهدی حتی کنار مهدی خمینی را نگهدار.
--------------
«خبر شهادت»
وقتی خبر شهادت را به پدرش دادند در همان لحظه سجده شکر به جا آورد و گفت: محمد رضا گل سرسبد فرزندانم بود و این گلچین الهی را سپاسگزارم. آنگاه عکس او را در آغوش کشید بوسید و بویید، گفت: فرزندم اگر برای یعقوب پیراهنی به رسم یادبود آوردند؛ ولی من حتی پلاکی از تو ندارم. سپس در حضور طلاب و امام جمعه کاشان، حجت الاسلام سید مهدی یثربی و آیت الله خراسانی و برادران و بستگانش فرمود: من از شهادت او متأثر نیستم؛ چرا که من بعد از شصت سال هنوز اندرخم یک کوچه ام و اما او اینک بربلندای عرش مأوا دارد.
سخنی از حضرت آیت الله فاضل لنکرانی -مد ظله-
مرحوم حاج شیخ علی آقا را بعد از شهادت فرزندش متبسم دیدم به ایشان عرض کردم مطالبی که راجع به فرزند شهید شما شنیده ام گویای هوش و توفیق زیاد ایشان در حوزه و نیز مسائل معنوی بود. ایشان فرمودند: آری همین طور بود؛ اما راهی را که یک عالم و عارف باید سالها بپیماید، ایشان ره صد ساله را یک شبه پیمود و چه سودی از این بالاتر!!
سخنی از عالم وارسته مرحوم آیت الله بهاء الدینی –رحمه الله علیه- در مراسم ختم شهید حیدری؛
به دلیل کسالت جسمی که داشتم قصد آمدن به این مراسم را از قم به کاشان نداشتم؛ اما دیشب در عالم رؤیا ی صادقانه مقاماتی بلند و متعالی از این پدر و پسر دیدم بر آن شدم که بیایم
نام و نام خانوادگی: علی اکبر آخوندی
نام پدر: حسین
تحصیلات: دوم راهنمایی
وضعیت تاهل: مجرد
تاریخ ولادت: 1346/1/1
تاریخ شهادت: 1364/06/18
محل و نام عملیات: منطقه کردستان/ عملیات قادر
محل دفن: گلزار شهدای راوند
زندگینامه شهید والامقام علی اکبر آخوندی
شهید آخوندی در سال 1346 در خانوادهای متوسط و همچنین مذهبی در راوند متولد شد، وی از همان کودکی تحت تعلیم و تربیت خانواده قرار گرفت تا این که به مدرسه رفت، او حدود 7 سال به مدرسه رفت و در جریان پیروزی انقلاب با تمام مردم همگام بود و بر علیه رژیم شاه به مبارزه پرداخت تا اینکه جریان جنگ تحمیلی پیش آمد و علی اکبر نیز همچون تمام رزمندگان عازم جبهه گردید.
علی اکبر اخلاق نیکویی داشت و همیشه به آرامی صحبت میکرد. بر محبت به والدین خود بسیار تاکید داشت و موقع غذا خوردن در کنار مادر بودن را ترجیح میداد و بسیار مهربان بود. به نماز و روزه بسیار اهمیت میداد و در جلسات مذهبی شرکت میکرد.
شهید آخوندی چندین بار برای عزیمت به جبهه به پایگاههای بسیج مراجعه نمود ولی با وجود کمی سن از قبول او جهت حضور در جبهه صرف نظر میکردند. او جلوتر تحت تعلیم و آموزش قرار گرفته بود و آموزش نظامی را نیز در پایگاههای بسیج فرا گرفته بود و همچنان از پای نمینشست و مجدداً به پایگاه بسیج مراجعه مینمود ولی باز هم از قبول او ممانعت میکردند؛ چرا که سن او کمتر از آن بود که بسیج اعلام نموده بود ولی شهید آخوندی به علت علاقه زیاد به جبهه و لبیک به ندای رهبر و دفاع از میهن عزیز چارهای جز به دستکاری در شناسنامه خود ندید و با تغییر تاریخ و سال شناسنامه خود این بار به پایگاه رجوع و بدین وسیله راهی منطقه شد.
شهید آخوندی نزدیک به 13 مرتبه و حدود 17 ماه در منطقه بود، در اکثر عملیاتهای منطقه کردستان شرکت نمود و به جبهه اهواز نیز رفت و همچنان عشق شهادت در سر داشت و پیوسته عازم جبهه بود. او چندین ماه در بسیج کاشان فعالیت داشت ولی دید که در جبهه بهتر میتواند به خدمت بپردازد و باز به جبهه رفت تا به خدمت دین و اسلام مشغول باشد.
هرگاه از جبهه به مرخصی میآمد به مادر سفارش میکرد تا برای شهادتش دعا کند، آخری باری که به مرخصی آمد شب هنگام بالش زیر سر خود را نزد مادر میگذارد و میگوید: مادر! امشب شب آخر من است. و فردای آن روز وقتی داشت میرفت نگاهی به مادر کرد و گفت: «اکبر به میدان میرود مادر خداحافظ» و با این جمله دل مادر را آتش زند.
18 روز از خداحافظی علی اکبر از خانواده گذشت، شب اول محرم، ما بین نماز مغرب و عشا مادر از جمعی میشنود که راوند یک شهید دیگر نیز دارد و در همان لحظه احساس میکند که آن شهید پسر اوست و تا چند هفته به دنبال قطعی شدن خبر شهادت است تا اینکه از سپاه پاسداران خبر شهادت علی اکبر را برایش میآوردند.
خانواده شهید آخوندی مدت 7 سال چشم انتظار پیکر شهیدشان بودند تا اینکه مادر بعد از بیتابیهای زیاد در عالم رویا میبیند که علی اکبر با لباس احرام به کنار قبر خالیاش میآید و به او میگوید: مادر! چرا همیشه مرا به گمشده خطاب میکنی من همینجا هستم در قبر. و طولی نمیکشد که استخوانهای علی اکبر را میآوردند.
شهید علی اکبر آخوندی در عملیاتهای متعددی شرکت کرد و با کفر صدامیان به مبارزه مشغول بود تا اینکه در آخرین مرتبه در عملیات قادر در جبهه غرب ایران شرکت نمود و در تاریخ 1364/6/18 در حین عملیات و مبارزه با صدامیان کافر و جنگ و ستیز علیه دشمنان قسم خورده اسلام به لقاء الله پیوست و به سوی حق تعالی پرواز نمود و مفقودالجسد گردید.
وصیتنامه شهید مبارز علی اکبر آخوندی
بسم رب الشهداء والصدیقین
((وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ)) (آلعمران:169)
به کسانیکه در راه خدا کشته میشوند مرده نگویید بلکه زندهاند و نزد خدایشان روزی میخورند.
با درود و سلام بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران و با درود و سلام بر امت حزب الله و شهید پرور ایران.
خدمت پدر و مادر عزیزم، سلام علیکم، امیدوارم که حالتان خوب باشد. اگر کاری از من سر زده باید مرا حلال کنید، مادرم اگر من شهید شدم مبادا برای من ناراحت باشید؛ چون من از علی اکبر امام حسین(علیهما السلام) عزیزتر نیستم که به میدان رفت و با یزیدیان جنگید و جان خود را فدای اسلام کرد، ما هم باید از علی اکبر امام حسین (علیهما السلام) درس بگیریم به میدان جنگ برویم تا این صدام و صدامیان را نابود کنیم. مادرم! من از امام حسین(ع) و یارانش عزیزتر نیستم که به میدان رفتند و کشته شدند و از ابوالفضل(ع) عزیزتر نیستم که مشک به دست داشت دست راستش را انداختند و مشک را به دست چپ گرفت، دست چپش را هم انداختند مشک را به دندان گرفت و خلاصه بدین وسیله او را شهید کردند و اگر هم اسیر شدم از موسی بن جعفر(ع) عزیزتر نیستم که هفت سال در کج زندان او را شکنجه کردند و بعد از هفت سال او را به شهادت رساندند. آری! ما از اینها عزیزتر نیستیم در جایی که امام ما میگوید که این عزیزانی که در جبههها شهید میشوند تنها مال پدر و مادرهایشان نیستند مال خدا و پیغمبر هستند. امروزه رضایت پدر و مادر واجب نیست باید رفت تا تمام کشورها را به جمهوری اسلامی تبدیل کرد و اگر هم خدا لیاقتی به ما داد و به شهادت رسیدم برای من ناراحت نباشید.
خدایا از تو می خواهم که در این عملیاتها ما را هدایت کنی تا بتوانیم با این بعثیان بجنگیم و انتقام خون عزیزانمان را از این بعثیان بگیریم و این عزیزانمان را که در زندانهای عراق هستند آزاد کنیم. خدایا ما با این گناهانمان چه کنیم اما خدا در قرآن میفرماید: هر قطره خونی که در میدان جنگ برای خدا ریخته شود تمام گناهان کسی که در جبهه میجنگد پاک میشود. و از پدر و مادرم میخواهم که مرا حلال کنند؛ چون شماها حق زیادی به گردن من دارید، چه کنم که نمیتوانم جبران کنم باید دیگر مرا حلال کنید؛ چون دیگر من در بین شما نیستم و من هم از دوستان و آشنایان و همسایگان میخواهم که مرا حلال کنید. و وصیت من به پدر و مادرم این است که من نماز قضائی و روزه زیاد دارم شما حقوق جبهه مرا بدهید تا آنها را به جای آوردند و وصیت دیگرم این است که مرا در کنار مزار شهدای راوند به خاک بسپارید و هر شب جمعهای که به مزار من آمدید این شعارتان باشد؛ خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار. پدر و مادرم! این را بدانید که من شما را شفاعت خواهم کرد.
والسلام
درود بر خمینی
سلام بر رزمندگان اسلام
تاریخ: 1362/7/23
نام و نام خانوادگی: محمد محرومی
نام پدر: عباس
تحصیلات: سوم راهنمایی
وضعیت تاهل: مجرد
تاریخ ولادت: 1346/1/1
تاریخ شهادت: 1364/07/12
نام و محل عملیات: جزیره مجنون، عملیات بدر
محل دفن: گلزار شهدای راوند
خلاصهای از زندگینامه شهید محمد محرومی
محمد در سال 1346 هجری شمسی در یک خانواده تقریبا متوسط و پرجمعیت در راوند کاشان دیده به جهان گشود. از سن شش سالگی تحصیل خود را در مدرسه شهید عراقی راوند آغاز نمود. کلاس چهارم بود که از ناحیه پا دچار سوختگی شدیدی شد و مدت مدیدی از شرکت در کلاس درس محروم بود، لیکن به علت استعداد و علاقه وافر وی به تحصیل، در امتحانات همان سال شرکت و با نمرات عالی موفق گردید و با موفقیت دوره ابتدایی را به پایان رسانید و برای ادامه تحصیل وارد مدرسه راهنمایی راوند شد. کلاس سوم راهنمایی بود که مشکلات مادی خانواده و احساس مسئولیت او در جهت رفع آن مشکلات مانع از ادامه تحصیلش شد. علی رغم اصرار خانواده و دوستان مبنی بر ادامه تحصیل، تصمیم گرفت مشغول به کار شود تا برای تامین نیازهای خانواده درآمدی کسب کند، در این راستا شغل بنایی را انتخاب کرد و پس از سه سال شاگردی در حرفه بنایی متبحر گشت و بدین ترتیب قسمت عمدهای از نارسائیهای خانواده مرتفع گردید.
محمد در امور خیر مشتاقانه شرکت مینمود و به نماز و روزه و دیگر فرائض دین اهمیت زیادی میداد و مقید به انجام صحیح آن فرائض بود. با شروع حرکت گسترده ملت مسلمان ایران در سال 1357 در اکثر تظاهرات فعالانه شرکت مینمود.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل پایگاههای بسیج به فرمان امام امت در پایگاه شهید قدوسی راوند ثبتنام و چندین بار از طریق پایگاه به جبهههای نور علیه ظلمت شتافت. به محض فراخوان متولدین سال 46 به خدمت زیر پرچم انقلاب در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ثبتنام و عازم خدمت مقدس سربازی گردید. سرانجام محمد در تاریخ 12 مهرماه سال 46 و به هنگام مصافی رویارویی با مزدوران بعثی در جزیره خونین مجنون دعوت حق را لبیک گفت و به فیض شهادت نائل آمد. پیکر پاک او با حضور انبوه مردم شهیدپرور و در میان شعارهای جنگ جنگ تا پیروزی در گلزار شهدای راوند به خاک سپرده شد.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
متن وصیتنامه برادر رزمنده شهید محمد محرومی
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام الله پاسدار خون شهیدان و با سلام بر ولی عصر حضرت مهدی(عج) و با سلام بر نائب بر حقش، مختصری از وصیتهای خود را شرح میدهم؛
در راه خدا میجنگیم و گرانبهاترین سرمایه خود را که جان هست در راه الله فدا میکنیم تا بتوانیم به مقصد نهایی خود نزدیک شویم و به لقاء الله بپیوندیم.
مگر شهادت، سعادت نیست! پس ای گلولهها دریابید مرا، حال که به سوی دیار عاشقان ابدی رهسپار میشوم، درمانده و عاجز و نمیدانم چگونه از شما ملت بزرگ که مکتب الهی و محمدی را احیاء و یاد صحنههای غزوات رسول اکرم(ص) را در اذهان زنده کردید و از امام عزیز که سراسر عمر خود را فدای آیین اسلام کرده تشکر کنم.
ای ملت سرافراز رسول اکرم(ص) منِ بنده، روسیاهتر از آن هستم که برای چنین امتی سخنی داشته باشم؛ زیرا که پیامم را خونم با زبانی گویا و کلامی شیرین بیان میکند، با این حال برای یادآوری هم که شده تقاضایی دارم که متذکر میشوم؛ ای امت شجاع و شهیدپرور ایران، فضل الهی شامل حال شما شده است پس آن را حفظ کنید. جوانان! به پا خیزید و به کمک رزمندگان بشتابید که قدس در انتظار شماست و راه آن از کربلا میگذرد. شما هستید که باید به وعده صدیق الهی که همان پیروزی حق بر باطل است جامه عمل بپوشانید.
برادران و خواهران! اگر طالب سعادت ابدی هستید بدانید که تنها با شهادت است که میتوان به سعادت اخروی دست یافت. نعمت شهادت به دست نمیآید مگر اینکه پرده غفلت از دیدگاه کنار زده شود و کدورتها و قلوب پاک گردد. بیائید از مرکب دنیاپرستی پایین آئیم و جام وجود خود را پذیرای شربت عشق الهی کنیم.
این بنده حقیر عاجزانه از شما خواهان است که اتحاد خود را حفظ کنید و از تفرقه و جدایی بپرهیزید که مایه شکست و ذلت میباشد. در مقابل دشمنان اسلام و منافقین و ضد انقلابیون داخلی سست نشوید و در این راه صبر و استقامت داشته باشید؛ چرا که خدا با صابرین است.
سلام بر شما مادر و پدر عزیز بزرگوارم شاید اکنون که این نوشته را میخوانید، من در دنیای فانی نباشم. نمیدانم چگونه و با چه زبانی از شما در مقابل زحمات فراوانی که برای پرورش و تربیت من کشیدهاید تشکر کنم؛ لیکن از شما میخواهم که مرا در آخرین لحظات زندگیام حلال کنید و با افتخار و سربلندی ندا سر دهید که ای رزمندگان اسلام! با توکل به خداوند متعال و با سلاح آتشین، انتقامِ این شهیدان اسلام را از دشمنان بگیرید و از خداوند بخواهید که این قربانی را قبول کند و همیشه امام را دعا کنید.
خواهرانم! حال که من مسئولیت حسین گونه خود را انجام دادم، مسئولیت سنگنینتری بر دوش شما گذارده شده است و با دلاوری و صبر و شکیبایی ندای مظلومانه حسین را به گوش مردم برسانید و افتخار کنید که برادرتان راه حسین(ع) را انتخاب کرد و به ندای «هل من ناصر ینصرنی» حسین زمان لبیک گفت و به جبهه حق علیه باطل شتافت و جان ناچیز خود را در این راه در طبق اخلاص نهاد و تقدیم خالق کرد.
برادرم و آشنایان و دوستان حال موقع آن رسیده که بیرق اسلام را بلند کرده و نشان دهید که صراط مستقیم ملت ما هرگز بیرهرو نخواهد ماند و راه شهیدان همیشه جاوید است.
برادرانم! قرآن بخوانید و روح خود را با صوت دلنشین قرآن صیقل دهید تا قلبی سالم داشته باشید. در نمازجمعه شرکت کنید و با تجمعات سیاسی و عبادی خویش موجب ذلت و خواری دشمن و وحشت اهریمنان باشید. در مجالس مذهبی همچون دعای کمیل شرکت جوئید و کدورتها را از قلب خود بشوئید. از ریا و تظاهر دوری کنید. اعمالتان فقط در راه خدا باشد.
و در آخر باز هم از پدر و مادر عزیزم حلالیت میطلبم و از آنها میخواهم که اگر به درجه شهادت رسیدم مرا در گلزار شهدای راوند کنار قبر شهید محمد سلامی بخاک بسپارید.
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
نام و نام خانوادگی: سید علی اکبر حسینیان
نام پدر: سید محمود
تاریخ ولادت: 1346/12/6
میزان تحصیلات: ابتدائی
وضعیت تأهّل: مجرّد
تاریخ شهادت: 1364/11/25
نام عملیات: والفجر 8
محلّ شهادت: شهر فاو
یگان اعزامی: سپاه
مدّت حضور درجبهه: 8 ماه
تاریخ و محلّ دفن: 1364/11/28 گلزار شهدای راوند
نحوۀ شهادت: اصابت گلولۀ خمپاره به سر
زندگینامه شهید سید علی اکبر حسینیان
شهید سید علی اکبر حسینیان در خانواده ای متدین در تاریخ 6/12/1346 به دنیا آمد. سیدی در بین سادات بزرگ شد و راه اسلام را از همان دوران کودکی شناخت و به جان خرید. ایشان در هفت سالگی نماز میخواند و در 10 سالگی روزه میگرفت.
با پدر ومادرش مهربان بود. با اطرافیانش با ملایمت رفتار میکرد. در موقعی که میخواست به مدرسه برود دوست داشت به مدرسه ای برود که مخصوص پسرها باشد؛ از این رو به مدرسه محل زندگیاش به خاطر مشترک بودن دختران و پسران نرفت. برای اینکه در مدرسۀ دیگری تحصیل کند هر روز کیلومترها راه را طیّ میکرد. در کلاس چهارم ابتدائی بود که به دلایلی مدرسه را ترک کرد و به کمک پدرش در مزرعه و به کشاورزی پرداخت و گاهی به قالی بافی مشغول بود.
در سنّ 17 سالگی برای اعزام به جبهه از طرف پایگاه روستایشان که در آن عضویت داشت به جبهه اعزام شد. پدرش و مادرش او را از خطّ مقدّم نهی میکردند ولی خود او خطّ مقدّم را انتخاب کرده بود و با اصراری که به فرمانده اش کرده بود او را به خطّ مقدّم بردند.
تقریباً 8 ماه ایشان در جبهه ها بود و شجاعانه جنگید تا اینکه در شهر فاو و درعملیات والفجر 8 و درتاریخ 25/11/64 با عشق به ولایت به شهادت رسید و به درجه رفیع شهادت نائل گشت.
ویژگی شهید
صله رحم:
برای ایشان صله رحم اهمیت خاصی داشت که در هر نامه ای که میفرستاد از همسایگان و اهل فامیل طلب حلالیت مینمود و دفعه آخری که به مرخصیآمده بود به دیدار همه فامیل رفته بود و با همه خداحافظی کرده بود.
تلاوت قرآن :
به قرآن احترام خاصی داشت و هر روز صبح قرآن تلاوت میکرد.
شرکت در نماز جماعت:
نماز جماعت را به منزله نزدیک شدن به خدا میدانست وهمه را دعوت میکرد به شرکت در نماز جماعت مخصوصاً نماز جمعه.
رفتار با پدر و مادر:
ایشان هیچگاه به تندی با پدر و مادرش صحبت نمیکرد و در کارهای باغداری و دامداری به پدرش کمک میکرد و کارهای باغبانی که طاقت فرسا بود با جان و دل انجام میداد.
انتخاب دوست:
ایشان با دوستانش مهربان بود و با هر کسی دوستی نمیکرد.
اخلاق و اعتقاد:
شهید فردی بود کم رو ، قانع و اخلاق خاصی داشت و تعصب نسبت به دین و رهبر داشت.
روحش شاد و راهش همیشه پر رهرو باد.
والسّلام علیکم و رحمةالله وبرکاته
نقل خاطرهای از شهید سیدعلی اکبر حسینیان
مادر شهید: وقتی من علی اکبر را باردار بودم شبی خیلی درد داشتم گمان کردم که نتوانم این بچه را نگه دارم و از بین برود اما اندکی دردم آرام شد و در عالم رؤیا دیدم یک خانمی نزد من آمد و به من گفت: این بچه سرباز اسلام است.
وقتی علی اکبر یک ساله بود به بیماری سختی مبتلا شد، من دیگر از او قطع امید کرده بودم، وضع مالی خوبی نداشتیم، او را خوابانیدم و کمی آب تربت (امام حسین(علیه السلام)) را به او خوراندم و پدرش هم به مسجد ابوالفضل رفت تا برایش دعا کند، بعد از مدتی دیدم علی اکبر چشمانش را باز کرد، دوباره خدا او را به ما داد، تا خدا نخواهد هیچ جانی گرفته نمیشود چرا که قرار بود جان او در راه و هدف مهمتری فدا شود.
خواهر: یادم میآید که هر موقع از جبهه به مرخصی میآمد یک لحظه هم بیکار نبود که بخواهد استراحت کند؛ روزی دو ناخن انگشتانش کنده شده بود با این وجود قالی میبافت و کمک حال پدرش بود، شبها هم با آقای غلامرضا خاکی به پایگاه شهید قدوسی راوند میرفتند.
ایشان اهل مطالعه بود و به ما هم توصیه میکرد که کتابهای مطهری را مطالعه کنیم، وقتی کیف او را برایمان آوردند یک نوار کاست از استاد مطهری داخل کیفش بود.
خواهر: ایشان نسبت به دین و ایمانش خیلی تعصب داشتند و به آن پایبند بودند، روزی به او گفتم دخترهای همسایه میگویند: چرا علی اکبر اینقدر سرش را پایین میاندازد حتی یک نگاه هم نمیکند، ایشان فوری جواب دادند؛ در کدامین کتاب نوشته که باید به نامحرم نگاه کرد؟!
خواهر: همیشه یادم میآید که با ما بازی میکرد و ما را مشغول میکرد.
هیچ وقت پیش جوانهایی که توی کوچه و محل جمع میشدند نمیرفت نه اینکه با آنها بد باشد نه! زیرا برای وقتش ارزش قائل بود، اهل دین و سیاست بود، یاور امام(ره) بود و عاشق آزادی و استقلال ایران عزیز؛ یادم میآید مادرم یک بلوز برایش خریده بود روی آن انگلیسی نوشته بود، علی اکبر نشست و یکی یکی نوشتههای آن را جدا کرد و میگفت: انگلیس به ما بد کرده است، ولی زبان عربی را که زبان اسلام است دوست داشت و در دفاتری که به یادگار گذاشته عربی تمرین کرده است.
وصیتنامه برادر شهید "سید علی اکبر حسینیان راوندی"
بسم الله الرحمن الرحیم
«رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرینَ» (بقره: 250)
«پروردگارا، بر [دلهاى] ما شکیبایى فرو ریز، و گامهاى ما را استوار دار، و ما را بر گروه کافران پیروز فرماى.»
با کافرین جنگ کنید و نا امید نشوید که إن شاء الله پیروزید.
و با سلام بر رزمندگان اسلام سخن خود را آغاز میکنم.
چقدر عاشق شهادت بودم من از خداوند میخواستم که مرا شهید کند ماهها من در جبهه بودم و شهید نشدم، لیکن من لیاقت شهید شدن را نداشتم من در طول عمرم چقدر گناه کردم و نفهمیدم از خداوند سپاسگزاری میکنم که مرا به راه راست هدایت فرمود. ای پدر و ای مادر اگر از دست من ناراحت شدید مرا ببخشید زیرا من آن وقت ها نمیفهمیدم و داشتم گناه میکردم من انگیزهام دربارهی اینکه به جبهه رفتم یاری دین خدا و به شهادت رسیدن بود، دوست داشتم همچون علی مرتضی (ع) در رکاب محمد مصطفی (ص) بجنگم. و همچون علی اکبر در رکاب پدرش و من در رکاب این رهبر بزرگوار شهید بشوم من از دوستانم معذرت میخواهم اگر اذیتشان کردم از همسایگان و پدر و مادرم میخواهم تا مرا حلال کنند.
من وقتی به جبهه آمدم حق را واقعاً در این جا یافتم، من راه خود را یافتهام من اگر شهید هم نشوم آنقدر در جبهه خواهم ماند، تا خداوند مرا دریابد من نصیحتی دارم به جوانانی که در کوچه و خیابانها توطئه میکنند و حاضر نیستند این بندهی سیاه شده (دنیا را) رها کنند. من به آنها میگویم بیایید در این جبههها و ببینید که چه خبر است ! بیایید و حقّ را اینجا ببینید. اینقدر نروید دنبال عیاشی.
من پیامم به ملّت این است که خدا نکند زمانی فرا رسد که این ملّت مثل مردم کوفه کنند و دست از یاری امام و اسلام بردارند، که خدا نکرده عذاب الهی بر سرتان نازل خواهد شد، اگر دست از یاری امام بردارید دوباره ستمگری دیگر بر سرتان خواهد آمد.
تا میتوانید در این دعا ها شرکت کنید که دعا روح انسان را به طرف خدا پرواز میدهد من از مادرم میخواهم که زیاد برای من گریه و زاری نکند که روح من در آن جهان در عذاب باشد. یک سال برای من نماز و سه ماه برای من روزه بگیرید.
دیگر حرفی ندارم.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته