زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

شهادت در باغ زیتون قرار عاشقی مردی که ماندنی نبود شهید علی تمام‌زاده گفتگو با برادر شهید

حجت الاسلام تمام زاده "شیخ ابوهادی"دومین شهید روحانی مدافع حرم بود و اولین شهید روحانی از استان البرز که داوطلبانه برای دفاع از حرم آل الله عازم سوریه شد و در جریان عملیات محرم که از ابتدای ماه محرم سال گذشته  توسط نیروهای تکفیری وهابی داعش به شهادت رسید.  پیکر این شهید پس از یک شبانه روز که در محلی ما بین نیروهای مقاومت و دشمن قرار داشت با تلاش رزمندگان اسلام بازگردانده شد.

شهید علی تمتم زاده درس حوزه را از هجده سالگی و پس از گرفتن دیپلم شروع کرد اول به حوزه ایروانی واقع در چهارراه مولوی رفت و بعد هم وارد حوزه علمیه ی کرج شد. علی چندین مرتبه تلاش کرده بود از مسیر های مختلفی وارد سوریه شود اما شرایط خاص این منطقه طی ماه های اخیر به نحوی رقم می خورد که ورود برای ایرانیان بسیار سخت شده بود و مسئولین ایران به سختی اجازه خروج برای رفتن به سوریه را می‌دادند، از سوی دیگر معمولا در خروج روحانیون بیشتر سخت‌گیری می‌کردند و این مشکل ، خروج را برای شهید علی تمام زاده دو چندان کرده بود.

نتیجه تصویری برای شهید علی تمام‌زاده

احمد تمام زاده برادر شهید، روایتی خواندنی از نحوه اعزام حجت الاسلام علی تمام زاده  تعریف می کند:
 اربعین سال گذشته به کربلا رفت وقتی از کربلا برگشت خیلی خوشحال بود.
می گفت: وقتی رسیدم کربلا یکی از موکب ها برای مدافعین مردمی عراق بود، رفتم داخل دیدم یکی از کارهایی که می کنند ثبت نام داوطلبین برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) است ، مسئولش رو پیدا کردم و شروع به صحبت که می خوام همینجا بمانم و از اینجا برای سوریه... ولی قبول نکردند...

اصرار و خواهشم بالاخره جواب داد و در نهایت قبول کردند که ثبت نامم کنند، ولی گفتند احتمال کسب اجازه و جذب نیروهای ایرانی سخت است....

برادر شهید می گوید: می دانست که احتمال گرفتن موافقتش کم است اما بابت ثبت نام کردنش خیلی خوشحال بود و میگفت: من اسمم را نوشتم اگه خدا صلاح بداند که  می روم...

احمد روایت می کند که؛  یک شب ما را به منزلشان دعوت کرده بودند، فرزند شهید گفت که؛ عمو بابام رفته سی دی های آموزش زبان افغانستانی گرفته و  کتاب‌ها آموزش زبان افغانستانی را گوش می‌دهد و مدام تمرین می‌کند.خیلی تعجب کردم! واقعا هم جای تعجب داشت، علی آقا به زبان های انگلیسی وعربی آشنایی داشت اما دنبال جواب بودم که چرا زبان افغانستانی را می‌خواهد یاد بگیرد.

متوجه شدم برای ورود به سوریه می‌خواهد از مسیر گردان فاطمیون ورود کند. پیگیر ماجرا شدم و  آقا علی گفت : یک شب در جاده برای ماشین ایستاده بودم که به محل کارم بروم، خیلی طول کشید و حسابی تاخیر داشتم، ذکر می خواندم که یک ماشین برایم نگه داشت راننده اهل افغانستان بود خیلی خوش اخلاق بود، صحبت سوریه شد و من گفتم که به من مجوز نمی دهند به سوریه بروم، راننده گفت: که من آشنایی دارم که می توانی از طریق آن بروی، اما خودت هم باید همت کنی و لهجه افغانی را یاد بگیری، نقطه قوتی که داری این است که قیافه‌ات هم شبیه برادران افغانستانی‌ است و خیلی امیدوارم که بتوانم از این طریق به سوریه بروم.

برادر شهیدادامه می دهد: ما با رفتنش مخالف بودیم اما نتوانستیم از رفتنش جلوگیری کنیم، اولین بار که به سوریه رفت، بعد از یک ماه به ایران بازگشت، از ایشان پرسیدم چطور زودتر برگشتی.

شهید عزیز ما گفت: راستش دیگر نمی گذارند بروم، موقع رفتن از مرز با سلام و صلوات عبور کردم به اسم یکی از مجاهدین دیگر سوار هواپیما شدم، عکسی هم که روی کارت بود اصلا شبیه من نبود، متوسل به اهل بیت (علیهم السلام) شدم، واقعا نصرت بود، چون چند گیت را رد کردم ولی دیدم ماموران متوجه نشدند، از گیت اول که خواستم رد شوم مامور که عکس را دید، گفت: این عکس تو نیست؟ گفتم: آره ، توی ذهنم گفتم خدایا دروغ بگم؟! گفتم:نه! راستش را گفتم .

مامور خیال کرد که عکس اشتباه خورده گفت برو به مسئولمان بگو، من هم رفتم ، گیت دوم هم که اصلا نگاه نکردند، کارت همه را دیدند کارت من را ندیدند بالاخره رد شدم و رفتم.

به سوریه که رسیدم مجبور شدم بگویم که من ایرانی هستم، مرا پیش فرمانده لشکر فاطمیون «ابوحامد» بردند و ماجرا را برایش گفتم که من از ایران آمده ام و روحانی هستم و هدفم جهاد است و ... با ابوحامد رابطه نزدیکی پیدا کریم بعد از چند روز ابوحامد به من گفت که از حفاظت سپاه اجازه نمی دهند اینجا بمانی ، تو برگرد اما من قول می دهم مجوز تو را بگیرم که سری بعد با نام و مجوز خودت بیایی.

بعد از چند روز خبر رسید که ابوحامد «شهید علیرضا توسلی» به شهادت رسیده، علی خیلی ناراحت بود دیگر تاب و توان نداشت. می گفت: «با این اوضاع کسی دیگر نمی تواند پیگیر رفتن من شود». برای تشیع پیکر شهید توسلی به مشهد مقدس رفت ، گفت: وقتی بالای سر پیکر رفتم با شهید نجوا می کردم و می گفتم ابوحامد تو قرار بود مقدمات رفتن مرا به سوریه فراهم کنی، تو به من قول دادی!

بعد از چند روز با علی آقا تماس گرفته بودند و به ایشان گفته بودند که شهید توسلی قبل از شهادتش پیگیر مجوز شما به سوریه بودند و از سردار سلیمانی مجوز شما را گرفته اند شما میتوانید با مجوز و به نام حقیقی خودتان به سوریه بیایید...


نتیجه تصویری برای شهید علی تمام‌زاده

علی با شور و شوق بیشتر باز هم عازم سوریه شد

 مادر مکرمه شهید هم در این دیدار به ذکر خاطراتی از شهید تمام زاده پرداختند: اولین بار که می خواستند به سوریه بروند منزل ما آمد گفت: مادر می خواهم به مشهد بروم برای خداحافظی آمدم ، ته دلم می دانستم به سوریه می رود اما به روی خودم نیاوردم. گفتم: به سلامت بروی، بعد از رفتنش، برادرش ناراحتی و دلتنگی میکرد به ایشان گفتم ناراحتی که برادرت به سوریه رفته؟ گفت: مادر از کجا میدانی؟ گفتم من مادرم متوجه میشوم.

در طول مدتی که ایران بودند به جانبازان مدافع حرم و خانواده شهدا سرکشی میکردند. 

دفعه آخر که به سوریه رفت من به خاطر بچه هاش مخالفت کردم اما از ته دلم راضی بودم و دعا نکردم که حتما برگرده چون فکر می کردم آرزوی شهادت دارد و من نباید مانع شوم که شرمنده خدا و اهل بیت می شوم.

همیشه دور روز یا سه روز یک بار زنگ می زد، روزهای آخر چند روز بود که تماس نگرفته بود ، قلبم به من ندای شهادتش را داده بود، چهار روز گذشته بود کاملا خودم را آماده کرده بودم ، لباس های عزای خودم و پدرش را آماده کردم . تا اینکه خبر شهادتش را به ما دادند. شانزدهم آبان سال 94، از پهلو مجروح شده بود و به دلیل خونریزی در باغ زیتونی حوالی حلب شربت شهادت را نوشید.

دکتر حسین بابازاده مقدم از دوستان صمیمی این شهید بزرگوار که در وصف این شهید چنین می گوید:

شهید علی تمام زاده از فعالان فرهنگی استان البرز بود،با ایجاد وبلاگ "مدافعون" خاطرات شهدای مدافعان حرم را در این وبلاگ منتشر می کرد. و به این صورت در کارهای فرهنگی نقش مهمی داشت ، مدت بسیار زیادی به عنوان ارتش فرهنگی یک نفره، نشریه‌ای منتشر می‌کرد و تمامی کارهای آن از تامین محتوی تا طراحی، چاپ و تکثیرش را بر عهده داشت. وی در بسیاری از برنامه‌های فرهنگی، به خصوص در عرصه روشنگری و مقابله با جریان‌های فکری مانند دراویش و فرقه‌های خاص فعال بود و در طراحی برنامه‌های اعتراضی که نسبت به این پدیده‌ها راه اندازی می‏‌کرد هیچ‌گونه بهره‌مندی و مورد حمایت نهاد خاصی نداشت.

شهید تمام زاده چفیه را همواره بر دوش خودش حفظ کرد به طوری که بچه‌های کرج به او می گفتند: «علی شلمچه». بعد از نماز جمعه روبروی مصلی می‌ایستاد، داد می زد و نشریه توزیع می‌کرد. در زمان دوم خردادی‌ها تجمع ها و حرکت‌هایی انجام می‌دادیم و علی با یک شهامت و شجاعت خاصی این تجمع را پیش می‌برد. مشی مشخص زندگی سلمانی و نوع سبک زندگی او بر پایه اتکا بر ولایت پذیری بود. او بدون سر و صدا و دور از حاشیه و جنجال به سوریه رفت و بیان شیرمردی‌ها و رشادت‌های این شهید از زبان همرزمانش بسیار شنیدنی و جالب است.

این دوست شهید می گوید: علی آقا یک الگو بود، به نظرم باید از امثال تمام زاده‌ها یک الگو در زمینه‌های سیاسی و فرهنگی بسازیم. شهید تمام زاده در روزگاری که بحث فرقه‌ها شدت داشت ایفای نقش کرد و در صف اول مبارزه بود و در جبهه نظامی نیز در برابر فرقه‌های ضاله قرار گرفت و شهادتش توسط آن ها رقم خورد. شهید تمام زاده یک جامعیت در خود ایجاد کرده بود و به نظرم مصداق فرمایش حضرت آقاست که فرمودند: «بسیجی نیروی کارآمد است و در تمام میدان‌ها حضور دارد»

علی تمام زاده یک عمر در کارهای فرهنگی خود را هزینه کرد و به بهای آن خداوند مزد شهادت را برای این مجاهد فرهنگی داد. شهید تمام زاده اگر شهید نمی‌شد باید تعجب می‌کردیم. نوع برخورد صمیمانه او در نصیحت با نوجوانان و برخی از کج رفتاری‌های فرهنگی و اجتماعی همیشه مورد توجه بود او یک فرد برخاسته از قشر مستضعفین و محله فقیر نشین بود و همیشه تلاش کرد به خاطر کسوت طلبگی که داشت مردم با او به راحتی ارتباط برقرار کنند.

 

شهید علی تمام‌زاده شهید ابوهادی زندگی نامه

نام شهید: علی تمام‌زاده (ابوهادی)
تاریخ شهادت: ۱۶ آبان ۱۳۹۴

در دومین اعزام خود به سوریه و در دومین روز محرم در جریان عملیاتی در محدوده روستای قراصی از روستاهای جنوب غرب حلب و در میان آتش سنگین تکفیری‌ها مشغول عقب کشیدن همرزمان مجروح خود بود که در اثر اصابت گلوله مستقیم دشمن به درجه رفیع شهادت نائل شد.

خط‌شکن و جریان‌ساز مدافع حرم آل‌الله، زاده ۲۴ فروردین ۱۳۵۵ بود. در بهار نوجوانی، «حوزه ایروانی» چهار راه مولوی تهران را برای تکلیف دین انتخاب کرد و پس از آن برای هدفی فرهنگی، قدم در «حوزه علمیه کرج» گذاشت. اعزام به سوریه برای یک روحانی که سوابق نظامی نداشت کار آسان و در دسترسی نبود و به همین جهت تصمیم گرفت با هویتی دیگر و با یک پاسپورت افغانستانی در قالب تیپ فاطمیون راهی شام شود. شیخ از اعضای فاطمیون شد و به یاری همان پاسپورت افغانستانی، به جبهه مبارزه اعزام و در سوریه با ابوحامد (شهید توسلی) آشنا شد و مقدمات دومین اعزامش به مدد و کمک ابوحامد فرمانده تیپ فاطمیون انجام گرفت. «علی تمام‌زاده» طلبه حوزه علمیه کرج بعد از نماز جمعه روبه‌روی مصلی می‌ایستاد، داد می‌زد و نشریه «شلمچه» را توزیع می‌کرد و برای همین در میان بچه‌های کرج به «علی شلمچه» معروف شده بود.

نتیجه تصویری برای شهید علی تمام‌زاده

نتیجه تصویری برای شهید علی تمام‌زاده

حیات فرهنگی، اجتماعی شهید

در روزگاری که بازار فرقه‌ها داغ شده بود، نقش‌آفرین شد و در صف اول مبارزه فعال بود و در جبهه نظامی در برابر فرقه‌های «ضاله» قرار گرفت. مقابله با فرقه‌های منحرف فکری و دینی و نگارش مقالات و نوشته‌هایی در مجلات و پایگاه‌های مجازی، تنها بخشی از فعالیت‌های «ابوهادی» بود. این مدافع حرم آل‌الله، اولین نشریه خود را با نام شهید مدافع حرم، علیرضا توسلی در دهه ۹۰ به چاپ رساند و وبلاگ مدافعون و چند نشریه دیگر در کرج و سوریه، امتداد فعالیت‌های فرهنگی‌اش شد. «دومین شهید روحانی مدافع حرم» از فعالان فرهنگی استان البرز و ساکن فردیس، مدت بسیار زیادی به‌عنوان ارتش فرهنگی یک نفره، نشریه‌ای را منتشر می‌کرد و تمام محتوای نشریه، طراحی، چاپ و تکثیرش را برعهده داشت. وی در بسیاری از برنامه‌های فرهنگی، تبلیغی و جهادی به‌خصوص در عرصه روشنگری و مقابله با جریان‌های فکری مانند دراویش و فرقه‌های خاص فعال بود و بدون هیچ حمایتی، طراحی برنامه‌های اعتراضی به این پدیده‌ها را راه‌اندازی می‌کرد. انتشار نشریه منتشر شده در سوریه با شهادت شهید تمام‌زاده متوقف شد و با توجه به اینکه پایگاه فرهنگی او در زمان حیات مادی کانون فرهنگی شهید فهمیده در شهر کرج بود و ارتباط تگاتنگی با خانواده شهید فهمیده داشت و سخنرانی‌های خود را هر سه‌شنبه در این کانون برگزار می‌کرد، هم‌اکنون یاد و خاطره این شهید مبلغ مدافع حرم در این کانون زنده نگه داشته می‌شود.

نتیجه تصویری برای شهید علی تمام‌زاده

به ایشان روایتی از جهاد ائمه (ع) که فرمودند: « قلمالعلماء ، افضل من الدماء الشهدا» است را می خواندم و علی می خندید . بعد از شهادت ایشان مصداق عملی این روایت شدند. هم با قلم علمائی و هم خون شهدائی در دو جبهه نظامی و فرهنگی جهاد کردند..

حجت الاسلام علی تمام زاده سال 1355 به دنیا آمد. درس حوزه را از 18 سالگی به بعد و پس از گرفتن دیپلم شروع کرد اول به حوزه ایروانی واقع در چهارراه مولوی رفت و بعد هم وارد حوزه علمیه ی کرج شد. در همین راستا به انجام کارهای فرهنگی نیز مشغول شد و دست به قلم بود. این اواخر نیز پیرو مسئله سوریه راجع به شهدای فاطمیون و شهدای افغانستانی تا جایی که می توانست کار کرد.
در همین مدت توانست دو سه نشریه را به چاپ برساند. اولین نشریه ویژه شهادت ابوحامد بود که منتشر شد. وی همراه تیپ فاطمیون سه بار به سوریه اعزام شد و هر بار چهل روز آنجا بودند که در تار یخ هجدهم آبان ماه سال 1394 در سن 39 سالگی در سوریه بر اثر اصابت گلوله به پهلو به شهادت رسید و در گلزار شهدای امام زاده محمد کرج به خاک سپرده شد. از او دو فرزند به یادگار ماند.

*نوید شاهد البرز در سالروز شهادت شهید با همسر شهید گفتگوی داشته است که تقدیم حضورتان می شود:

***خانم «زهرا کورخلی» شما همسر «شهید علی تمام زاده» از شهدای مدافع حرم هستید لصفا بیوگرافی از شهید گرانقدر بفرمایید؟

در روز بیست و چهارم فروردین ماه سال 1355، اولین فرزند« رضا قلی تمام زاده» در آغوش خانواده ای متدین و مذهبی در شهر تهران متولد شد.« شهید علی تمام زاده»  بعد از اتمام تحصیلات وارد حوزه علمیه ایروانی تهران شد، ایشان پس از چندی تحصیل در حوزه علمیه ، مقابله با فرقه های منحرف فکری و دینی را آغاز نمود و در این راستا به نگارش مقالات و نوشته هایی در مجلات و نیز در پایگاههای مجازی همت گماشت. بی پروا بودن در مقابله با انحراف و دارا بودن روحیه ی انقلابی و شجاعت بی نظیر علی آقا موجب شده بود، ایشان به عنوان یک شخصیت جریان ساز و خط شکن معرفی شود.

***نحوه آشنایی شما با همسرتان(شهید علی تمام زاده) چگونه بود؟

در سال 1379، از طریق خانواده ایشان با هم اشنا شدیم طی رسومات مذهبی و اسلامی با هم صحبت کردیم و در همان جلسه اول متوجه شدیم که چقدر از لحاظ اعتقادی با هم تفاهم داریم و خداوند این کفویت را ایجاد کرده تا در کنار هم به کمال بندگی برسیم و در روز تولد زینب سلام ا..علیها) ازدواج کردیم و نکته جالب این که پایان زندگی مشترک دنیوی مان هم مدافع حرم بی بی زینب (س) شدند. که ان شالله آخرت ابدیت کنار هم خواهیم بود.

***ویژگیهای اخلاقی و اعتقادی همسرتان را بفرمایید؟

ایشان بعد از شهادت به نماد اخلاص و بصیرت شهرت یافتند، چرا اخلاص ایشان از خداشناسی و توحیدش نشات می گرفت. وی موحد و بنده خالص خدا بود.خدا را خوب شناخته بود و تمام کارها را برای رضای خدا انجام دادن همان اخلاص بدون هیچ چشم داشت مادی از بندگان خدا ، فقط برای رضای خدا ، خیلی جاها ایشان فعالیتهای فرهنگی مختلفی داشتند.
همیشه می گفتند: اگر کار برای خدا باشد خداوند برکتش را در تمام لحظات زندگی جاری می کند.

توکلشش به خدا ، عبادت خالصانه اش ، نمازهای اول وقت ایشان ، تهجد و شب زنده داریش، سجده های طولانی بعد از هر نمازش از خصوصیات برجسته ایشان بود.

زهد و تقوای شهید مدافع حرم « شهید علی تمام زاده» در کلام همسر

زهد و تقوا ایشان که در روایات معصومین (ع) توصیه شده در رفتارهای ایشان تجلی یافته بود دوری از دنیا طلبی که همیشه تکه کلامی به بنده داشتند که دنیا را جدی نگیر . هم و غم ایشان برای آخرت بود نه اینکه در دنیا خوب زندگی نکند بلکه بلکه اینجا را مزرعه آخرت می دانست تقوای ایشان زبانزد تمام اقوام بود، تقوای چشم ، که خواهرهای بنده را با صداهایشان می شناخت و خواهرهای خودش را حتی اگر در خیابان می دید نمی شناخت، از غیبت بیزار بود و خلاصه ایشان عالمی بود که هر آنچه در منبرها برای مردم سخنرانی می کرد اول خود به آن عمل میکرد تا اینکه که مدافع حرم و حریم آل الله شد....

زهد و تقوای شهید مدافع حرم « شهید علی تمام زاده» در کلام همسر


***از چگونگی اعزام سوریه بفرمایید؟

علی آقا یک روحانی مجاهد و مبارز بود و همیشه دغدغه دین داشت و زندگی ما با توجه به اینکه ایشان همیشه در همه صحنه ها ی فرهنگی و سیاسی و هر کجا که لازم بود حضوری فعال داشتند و گاهی اوقات زمان مشخصی نداشت، تقریبا قسمتی از جهاد را داشت و همیشه بنده به ایشان روایتی از جهاد ائمه (ع) که فرمودند: « قلمالعلماء ، افضل من الدماء الشهدا» است را می خواندم و علی می خندید . بعد از شهادت ایشان مصداق عملی این روایت شدند. هم با قلم علمائی و هم خون شهدائی در دو جبهه نظامی و فرهنگی جهاد کردند. علی آقا بار اول بسیجی وار و گمنام به جبهه سوریه اعزام شدند، وقتی بعد از یک دوره چهل روزه برگشتند، در طی عملیاتی فرمانده تیپ فاطمیون، شهید توسلی و دیگر رزمندگانی که علی آقا شیفته این شهدا بود به شهادت رسیدند و علی آقا وقتی برای تشییع این شهدا به مشهد رفتند از آقا امام رضا (ع) و شهید توسلی خواسته بود که رفتنش به سوریه را امضاء کنند ، بعد از آن دو بار به سوریه اعزام شد و در سومین بار که بی صبرانه منتظر آمدنش بودیم ، خبر شهادتش را آوردند.

و اما سخن پایانی:

همانطور که مقام معطم رهبری در فرمایشاتشان فرمودند که : این شهدا از اولیا ا.. بودند و ما خانواده ها که با این بزرگواران زندگی کرده ایم به این سخنان عمیق و پر معنی آقا در این مورد این شهدا ء رسیده ایم و باز فرمودند از شگفتیهای تاریخ است که جوانانی از خانواده و زندگی راحت دست می کشندو در این مسیر جهاد به شهادت می رسند. آری دل کندن سخت است از محمد هادی دوست داشتنی ، فاطمه دختر نوجوانش اما هدف والا و افق دیدبالای این شهداء و مبارزه با دشمنان اسلام که راس آن آمریکا و اسراییل است .

زهد و تقوای شهید مدافع حرم « شهید علی تمام زاده» در کلام همسر

زهد و تقوای شهید مدافع حرم « شهید علی تمام زاده» در کلام همسر

این شهدا در آسمان ماندند و دل تنگی برای ما خانواده ها سخت است و گاهی طاقت فرسا می باشد اما وقتی نگاه به مصایب اهل بیت (ع) و خصوصا حضرت زینب(س) نگاه کنیم می بینیم مصیبت آنها کجا و مصیبت ما کجا ...و آرام می شویم. در همه این صبوریها رضای خدا و عزت اسلام بالاترین هدف همه ما است و اما شعار بعد از شهدا ما چه کرده ایم؟این شهدا ستاره های درخشان هستند که راه را نشان می دهندو جبهه حق و باطل هم مشخص است.

به برکت خون تمام شهدا و به برکت رهبری مقتدر و دانا و فرزانه حالا ما هستیم و این میدان عمل و جهاد با دشمن هم پیروز شدندبه قول استاد پناهیان اگر هر کدام از ما خودمان را یک قدم به خدا نزدیکتر کنیم، مشکل دنیای اسلام حل می شودو ظهور آقا امام زمان ارواحنا فداه) محقق می شود ، ان شالله هم خودمان خوب باشیم وثیقه راستین اهل بیت(ع) را هم نسبت به منکرات جامعه بی تفاوت نباشیم، تاروز قیامت شرمنده شهدا و امام شهداء نشویم.

حرفهای همسر شهید ابوحامد (خانم حسینی) آرمان و انگیزه سردار شهید علیرضا توسلی ابوحامد بدو تاسیس فاطمیون

علیرضا توسلی ملقب به «ابوحامد» یکی از شجاع‎ترین فرماندهان میدانی نبرد سوریه، در سال‎های گذشته با سازماندهی رزمندگان افغانستانی از سراسر جهان به خیل مدافعان حرم آل الله پیوست، به این ترتیب او به عنوان فرمانده «لشکر فاطمیون» (لشکر مخصوص رزمندگان افغانستانی حاضر در نبرد سوریه) شناخته می‎شد. فرماندهی که نبوغ خاص نظامی او در جنگ‌های چریکی، زبانزد بود. فرماندهی که در نهایت در روز شنبه ۹ اسفند ٩٣، در جریان آزادسازی تپه «تل قرین» در حومه «درعا»، به دست تروریست‌های «جبهه النصره» به شهادت رسید. پیکر پاک شهید علیرضا توسلی، اسفند سال گذشته در مشهد مقدس تشییع و به خاک سپرده شد. شهید توسلی و سایر مجاهدان افغانستانی که این روزها خار چشم تکفیری‌ها شده‌اند، در جنگ عراق علیه ایران نیز بیش از ۲۰۰۰ شهید افغانستانی تقدیم راه اسلام و نظام مقدس جمهوری اسلامی کردند. این آمار شاید بتواند پاسخ محکمی به سال‌ها جوسازی غیرانسانی و محقرانه رسانه‌ها در معرفی مهاجران افغانستانی باشد. حالا «ابوحامد‌ها» اثبات کرده‌اند که مهاجر، بی‌توجه به این نگاه‌ها، آرمانگراست و مرز نمی‌شناسد. شهدایی که غریبانه در شهرهای مختلف ایران و افغانستان تشییع می‌شوند. آنچه در پی می‌آید حاصل گفت وگوی ما با ام‌البنین حسینی، همسر شهید توسلی است که تقدیم حضورتان می‌گردد.


خانم حسینی نحوه آشنایی‌تان با ابوحامد چگونه بود؟!
من در خراسان رضوی بزرگ شده‌ام. بسیار به انقلاب و دفاع مقدس کشورمان علاقه‌مند بودم. برای همین از همان دوران کودکی مطالعاتی در زمینه کتاب‌های دینی و علمی مخصوصاً مطالب مربوط به شهدا و دفاع مقدس داشته‌ام. علیرضا نیز از همان ابتدا در مسیر جنگ و جهاد در راه خدا بود. سال 1379 بود که همسایه‌مان، علیرضا را به مادرم معرفی و عکسی از ایشان به من نشان دادند. عکس را که دیدم آرامشی خاص در من به وجود آمد که هرگز از یاد نمی‌برم. آن زمان ایشان در افغانستان درحال جهاد با طالبان بود. وقتی به ایران آمدند با هم درباره ازدواج صحبت کردیم. من تمام ملاک‌های مورد نظر خودم در خصوص انتخاب همسر را در او دیدم. خیلی صادق بود. مراسم عروسی را هم یک ماه بعد از عقد برگزار کردیم. زندگی ما از 26 اسفند 79 همزمان با عید غدیر خم در کمال سادگی آغاز شد و از همان ابتدا به کم قانع بودیم.

بعد از دو سال از ازدواجمان خداوند دختری به نام فاطمه به ما داد. پدرش او را بسیار دوست داشت و ارتباط عجیبی با هم داشتند. اسمش را فاطمه گذاشت زیرا می‌گفت دوست دارم یک فاطمه داشته باشم. ما هرچه داریم از حضرت فاطمه(س) داریم. ارادت خاصی به بی‌بی داشت.

پسرم حمیدرضا هم در بحرانی‌ترین زمان زندگی‌مان به دنیا آمد. وقتی حمیدرضا را در آغوش می‌گرفتم می‌گفتم مادر جان ! چرا عجله کردی و در میان این همه مشکلات به دنیا آمدی. من و پدرت نمی‌خواهیم شرمنده‌ات شویم. اما ما یا علی گفتیم و وجود این فرزندان مسیر تازه‌ای را در زندگی‌مان باز کرد که بر مشکلات مان فائق آمدیم. 11فروردین 1390، دخترم طوبی به دنیا آمد. طوبی چهار سال بیشتر نداشت که پدرش شهید شد.

پس لقب ابوحامد چرا به ایشان داده شد؟ با وجود اینکه شما فرزندی به این نام نداشتید.

وقتی ایشان در جهاد و جبهه سوریه شرکت کردند به تناسب رسم و عرف آنجا برای بچه‌ها اسم مستعار انتخاب می‌کنند. مثل ذوالفقار، رضوان و. . . ایشان اسم حامد را انتخاب می‌کنند. ماه‌های اول دوستانی که با ایشان بودند، همسرم را عمو حامد صدا می‌کردند. به مرور زمان در کشورهای عربی عمو حامد به ابوحامد تغییر کرد. می‌گفت هر طور راحتند صدا کنند. بعد از شهادت هم ما پسرمان را حامد صدا می‌کنیم.

سه آرمان و انگیزه سردار شهید علیرضا توسلی ابوحامد بدو تاسیس فاطمیون:

شهید توسلی در مورد مسیری که در زندگی خود انتخاب کرده بود با شما صحبت می‌کرد؟

بله؛ ایشان می‌گفتند که هر زمان که احساس تکلیف دینی کند، پای کار خواهد بود. همیشه دغدغه داشت و نسبت به فلسطین و لبنان نگرانی داشت و از مشکلات آنها رنج می‌برد. می‌گفت اگر روزی در قلب امریکا و هر جای دیگر دنیا، اسلام در خطر باشد، بنابر تکلیف حضور پیدا خواهم کرد و برای جهاد و دفاع از اسلام حاضرم سر و جان بدهم. برای همین بعد از ازدواج بلافاصله می‌خواست دوباره راهی افغانستان شود اما با اصرار دوستانشان هفت ماهی در ایران ماند و بعد راهی افغانستان شد. تا سال 81 در همان مسیر بودند. بعد از سرنگونی طالبان در افغانستان، پیشنهادهای زیادی برای گرفتن مسئولیت اجرایی به علیرضا شد اما ایشان نپذیرفت. اسلحه را کنار گذاشت و مشغول کارهای فرهنگی شد. در کنارش بنایی و سنگ کاری هم می‌کرد تا زندگی‌مان را بگذرانیم. از سال 81 تا 92 که به سوریه رفت یک وقفه 10ساله بین دوران جهادشان افتاد، اما همسرم عاشق جهاد بود و هرگز آرمان‌هایش را فراموش نکرد.

چطور شد که تصمیم گرفت به سوریه برود؟!

بعد از اتمام جنگ در افغانستان و شکست طالبان، وقتی علیرضا به ایران بازگشت می‌گفت بعد از این من آنجا وظیفه‌ای ندارم، بعد از این می‌شود برادرکشی. زمانی که جنگ 33 روزه لبنان آغاز شد. بسیار پیگیر بود و تلاش کرد خودش را به برادران حزب الله برساند. می‌گفت دعا کنید تا در کنار برادرانم در لبنان باشم چون آنجا هم جبهه حق علیه باطل است. در مورد حضورشان در سوریه هم با 20 نفر از دوستانشان راهی این کشور شدند. وقتی تصمیم گرفت به سوریه برود با من صحبت و مشورت کرد. من هم به ایشان گفتم که شما با کشور سوریه آشنایی ندارید و زبان آنها را نمی‌دانید. در پاسخ گفت که اسلام مرز ندارد. من هم به رفتنش رضایت دادم. اهل ماندن نبود. 22 اردیبهشت ماه 1392 با دوستانش راهی شد مدتی از ایشان بی‌خبر بودم. دورانی که خیلی بر من سخت گذشت. اما 12 روز بعد تماس گرفت و صدایش را شنیدم که می‌گفت خیالتان راحت جای ما خوب است، مکالمه ما سه چهار دقیقه بیشتر طول نکشید ولی آرام شدم. مرداد ماه 92 بود، در فاصله دو روز چهار شهید از تیپ فاطمیون را آوردند. با من تماس گرفت وگفت چهار کربلایی داریم حتماً در مراسمشان شرکت کن. به خانواده آنها سر بزن. سلام مرا برسان و از طرف من به آنها تبریک و تسلیت بگو. اصرار داشت از خانواده شهدا بخواه که برای بچه‌ها دعا کنند. در میان بچه‌های تیپ فاطمیون یک جانباز 18 ساله قطع نخاع گردن بود که مادرش با افتخار می‌گفت شکر خدا، که فدای سر بی‌بی، پسرم متبرک شده است و آمده است.

در مدتی که به ایران بازمی‌گشت چه می‌کرد ؟

اولین بار بعداز هفت ماه به ایران بازگشت. مشغله‌هایش در جبهه مقاومت اسلامی مجال مرخصی به ایشان نمی‌داد. در مدتی که در ایران بود، به خاطر شرایط کاری 4- 3 بار بیشتر به خانه نیامد. ما هم درک می‌کردیم و همیشه می‌گفتم شما فقط برای من و بچه‌ها نیستید، شما متعلق به یک ملتید که بعد از خدا امیدشان به شماست. ما راضی نبودیم به فکر ما باشد و در کارش خلأ ایجاد شود. زمانی هم که منزل می‌آمد از تلفن‌ها و تماس‌ها متوجه مشکلاتش می‌شدم. باید زخمی‌ها و شهدا را تأیید می‌کرد. همیشه ما را هم به خواندن سوره والعصر سفارش می‌کرد. وقتی از مسئولیتش در سوریه سؤال می‌کردم می‌گفت خدمتگزار دوستان مدافع حرم هستم. من نام سردار سلیمانی را هرگز از زبان ایشان نشنیدم. بعد از شهادت همسرم از میان عکس‌هایی که بعد‌ها منتشر شد متوجه شدم که ایشان رفاقتی هم با حاج قاسم داشت.

چه می‌کردید با دلتنگی‌هایتان؟

وقتی بهانه می‌آوردم که دل بچه‌ها تنگ شده تا از سوریه به مرخصی بیاید می‌گفت بچه‌های من خودشان مجاهدند و من را درک می‌کنند. به من می‌گفت به روحیه لطیف بچه‌ها اهمیت بده و روی آنها کار کن. یکبار که حدود یک ماه در ایران بودند، 5 الی 6 روز بیشتر در خانه نبودند. مدام در جاهای مختلف می‌رفتند برای کار و می‌آمدند. مدام جلسات و مراجعات مختلف داشتند. طوری شد که پسرم می‌گفت که پدر معلوم نیست هست یا نیست؟ ابوحامد هم او را می‌بوسید و می‌گفت پدر همیشه در کنار شماست و در قلب شماست. اگر خیلی دلتنگ شدید عکس‌هایم را نگاه کنید. خیلی هم دعا کنید. این حرف را یک ماه قبل از شهادتش گفت. در زمان‌های خاص مرا به راز و نیاز با خدا دعوت می‌کرد. به خواندن دعای کمیل و زیارت عاشورا و...می‌گفت هر زمان که خیلی دلت سوخت آن دل سوخته را به بی‌بی هدیه کن. خود بی‌بی دلتنگی‌ها را حل می‌کند و آرامش می‌دهد. خیلی به نماز تأکید می‌کردند و می‌گفتند اول نماز بعد جهاد. . .

چگونه از شهادت همسرتان اطلاع یافتید؟

یکبار به او زنگ زدم گفتم شهادت نصیبت می‌شود. ابوحامد خندید و گفت: ما کجا و شهادت کجا! دعا کنید. گفت که پر طاووس قشنگ است به کرکس ندهندش.

روز شهادت نیز ابوحامد دو ساعت قبل از آن تماسی با من داشت و گفت که قرار است به مأموریت برود و مشخص نیست که این مأموریت کی تمام می‌شود. ایشان دیگر از آن مأموریت باز نگشت. زمانی که با او صحبت کردم دگرگون شدم. سپردمش به خدا. از بی‌بی مدد خواستم. گفتم هر چه صلاح خدا باشد. یک حال عجیبی در من ایجاد شد. اهمیت ندادم و کارهای منزل را انجام دادم. چند روزی گذشت و من موفق به تماس و ارتباط با ایشان نشدم. شهادت ایشان را از طریق سایت‌های اینترنتی متوجه شدم. اولین بار خبر شهادتش را در اینترنت خواندم. حال خاصی به من دست داد. گفتم: «انالله و انا الیه راجعون» خدا را شکر کردم که در نهایت با تحمل مشقت‌ها و سختی‌ها به آرزویش رسید.

نمی‌خواستم با گریه آرام و لحظه‌ای از آرمان‌های شهدا غافل شوم. من می‌دانستم با صبوری‌ام که هدیه حضرت‌زینب(س)‌است، همچنان استوار و شعله‌ور خواهم ماند.

خودم را آماده کردم و خریدهای لازم را برای مراسمش انجام دادم. اصلاً خودم را نباختم. با خودم گفتم اگر ضعف از خود نشان دهم، روحیه بچه‌ها به هم می‌ریزد. ابوحامد صادقانه، با عشق به اهل بیت (ع) جهاد کرد و دوستدار آرمان‌های اسلام در آن سوی مرزها بود. معتقد بود انجام تکلیف مرز نمی‌شناسد و او را محصور نکرد.

آرمان شهید در مبارزه چه بود ؟!

همسرم در بدو ورود به تشکیلات سه آرمان و انگیزه داشت و دوستانشان را هم توجیه می‌کرد که اول و در رأس همه کارها، دفاع از حرمین بی‌بی زینب‌(س)‌ و بی‌بی‌رقیه‌(س)‌ است. دوم تربیت نیروهای یگان نظامی با ملاک‌های ولایی و شیعی که مرهون عنایت بی‌بی زینب (س)‌بوده که قهرمانانه بجنگند و صداقت و لیاقت خود را به اثبات برسانند. سوم تغییر نگرش مردم ایران نسبت به نیروهای مهاجر افغانستانی. اینکه اینان فقط به چشم یک کارگر دیده می‌شوند، جای تأسف دارد. سرانجام تیپ فاطمیون با اقدامات و ایده‌های او موفق شد و اکنون می‌بینیم که رشادت‌های نیروهای این تیپ در سوریه موجب شد نگرش بسیاری از مردم نسبت به مهاجرین تغییر کند و به برکت خون شهدا، بچه‌های فاطمیون گل سرسبد شدند.

گویا ابوحامد در دوران دفاع مقدس هم در کنار رزمندگان کشور ما حاضر بودند. برایمان از حضور ابوحامد و خاطراتش در هشت سال جنگ تحمیلی بفرمایید؟!

ایشان دروس حوزوی را خوانده بودند. دو سال قبل از جنگ طلبه بودند و بعد هم به خاطر جنگ تحمیلی هشت ساله ایران از ادامه تحصیل باز‌ماندند.

ابو حامد هرگز از حضورش در جنگ برای ما حرفی نزد گاهی از عکس‌هایی که از ایشان مشاهده می‌کردیم، متوجه حضورش در غرب (کردستان) ‌ می‌شدیم. آن زمان 15 سال داشتند. بعد از جنگ تحمیلی برای ادامه جهاد به افغانستان می‌روند و بعد هم که آمدند ایران و سال‌ها بعد راهی سوریه شدند. علاقه به جهاد، مبارزه و حضور در جبهه مقاومت اسلامی، فرصت چندانی به ایشان نداد تا ادامه تحصیل دهد. بیشتر در دانشگاه جبهه و جنگ فعالیت داشتند. اما خیلی برایم از آن روزهای مبارزه ودفاع جانانه هشت ساله حرف نزد. من حتی تقاضا کردم که خاطراتشان را بنویسد ولی می‌گفتند که خاطرات پایان‌ناپذیر است و وقت نمی‌شود. حتی پیشنهاد دادم صدایشان را ضبط کنیم. ولی به دلیل خلوص قبول نمی‌کردند و می‌گفتند که من با خدا معامله کردم و نمی‌خواهم به شما سندی تحویل دهم. به همین دلیل متأسفانه خاطراتی از دوران حضورشان در دفاع مقدس در دست نیست. بسیار کم صحبت بودند.

بسیاری از شهدا به جبهه مقاومت اسلامی، جبهه‌ای که مد نظر امام‌خمینی(‌ره) ‌هم هست، معتقد بودند، نظر شما در خصوص این جبهه چیست؟!

اعتقاد این شهدا تشکیل حکومت جهانی اسلام است. ابوحامد هم معتقد بود دفاع از اسلام مرز نمی‌شناسد. وقتی از ابوحامد می‌پرسیدم که چه می‌کنید و هدفتان از این حضور چیست، می‌گفت: دعا کنید تا در این مسیر توفیق خدمت داشته باشم. می‌گفتم شما با جان و دل کار کنید و هر چه را می‌خواهید فتح کنید و بعد به خانه و کاشانه‌تان برگردید، اما ابوحامد می‌گفت: نه خانم این را از ما نخواهید. ما تازه راه را پیدا کرده‌ایم. ان شاءالله تا پیروزی خود قدس مجاهدت خواهیم کرد. فقط شما دعا کنید که بتوانیم به خواسته‌هایمان برسیم.

شهید ارادت خاصی به نظام جمهوری اسلامی و ولایت فقیه و امام خمینی (ره )‌داشتند. خوب یادم است زمانی که ازدواج کردیم یک آلبوم قدیمی داشتند که عکس‌های امام را در جاهای مختلف با اشخاص مختلف و با ظرافت خاصی جمع کرده بودند و در آلبوم گذاشته بودند و حتی خاطرات مربوط به زمان عکس و مکان آن را هم تهیه کرده بودند.

علاقه عجیبی به امام (ره) و نظامی که در ایران حاکم است، داشتند. آنها می‌خواستند بسیج مردمی را در آن سوی مرزها تداوم ببخشند. اینکه با تمام ارادتشان از حرمین شریف دفاع می‌کردند درست است اما اهداف آنها خیلی بالاتر از آن بوده است.

وظیفه شما به عنوان همسر شهید جبهه مقاومت اسلامی چیست؟

شهدا وظیفه سنگینی به دوش ما گذاشته‌اند. ما باید به عنوان رهروان شهدا اهدافشان را پیگیری کنیم. در این مسیر تلاش کرده وکوتاهی نکنیم. نباید اجازه دهیم که با شهادت شهدا کار تمام شود. حضور و مجاهدت در این میدان مبارزه باید ادامه داشته باشد. من به رزمندگان تیپ فاطمیون می‌گویم که هرگز روحیه‌تان را از دست ندهید.

خواست خدا این بوده است. هرگز کنار نکشید و اجازه ندهیدکه این بیرق یک لحظه هم دچار تزلزل شود تا ان‌شاءالله به دست خود آقا برسد و منجر به پیروزی قدس شود.

و سخن پایانی‌تان...

دلم می‌خواست محل شهادت همسرم را از نزدیک زیارت کنم، اما می‌دانم که امکانش نیست. دیدن محل شهادت ابوحامد جزو حسرت‌هایم شد. من دل سوخته‌ام را هدیه کردم به بی‌بی حضرت زینب (س)‌. اما یک آرزو دارم آن هم دیدار با امام خامنه‌ای است که امیدوارم خیلی زود محقق شود.

در بزرگی لشکر فاطمیون همین بس که در یک عملیات که چند گردان با هم عملیات کرده و همه گردان‎ها به جز گردان فاطمیون شکست خورده بودند، از حاج قاسم سلیمانی سؤال شد که نبرد را ادامه بدهیم یا عقب‎نشینی کنیم. حاج قاسم پرسیده بود: آقای توسلی در عملیات هست؟ گفته بودند: بله به عنوان فرمانده گردان فاطمیون عمل می‎کند. حاج قاسم پاسخ داده بود پس ادامه بدهید که ان‌شاءالله پیروزید.
سه آرمان و انگیزه سردار شهید علیرضا توسلی ابوحامد بدو تاسیس فاطمیون
به برکت خدا و خون شهدا بچه‌های فاطمیون مجاهدت‌های زیادی را خلق کردند. اما متأسفانه در گمنامی هستند و حماسه‌سرایی‌شان شناخته نشده است. دوستانش از ابوحامد خیلی برایمان گفتند، از درایتش، از فرماندهی‌اش و... با توجه به شروع بدون مقدمه و سختی بسیار در کار جنگ غیر منظم و اینکه فرصتی برای سازماندهی نیروها نبود و تمام برنامه‌ها درگیر و در حال جنگ هماهنگ می‌شد، ابوحامد خوب توانست مدیریت کند و نگذارد این اوضاع تأثیری بر روند مدیریت و سازماندهی بگذارد

شهید علی‌رضا توسلی ( شهید ابوحامد) :این جبهه از علائم آخرالزمان است و نهایتاً منتهی خواهد شد به آزادی قدس و ظهور امام زمان (عج)

یکی از عملیات‌های مشترک ابوحامد و فاتح (رضا بخشی) جانشینش، ماجرای تل‌قرین بود. تل‌قرین منطقه‌ای در سوریه است که موقعیت استراتژیکی‌ای به خاطر فاصله ۱۵ کیلومتری به مناطق اشغالی فلسطین دارد. وقتی تل‌قرین توسط رزمندگان فاطمیون آزاد شد، دشمن آشفته شد و تحمل این شکست برایش خیلی سنگین بود تا جایی که برای به دست آوردنش دست به عملیات‌های مختلفی زد و حدود ۱۷ شهید از رزمندگان فاطمیون برای حفظ این موقعیت منحصربه‌فرد جبهه مقاومت، جان خود را فدا کردند و اجازه ندادند دوباره این منطقه به چنگ تروریست‌ها بیفتد. ابوحامد و فاتح در حال و هوای ایام فاطمیه سال ۹۳، در تل‌قرین؛ ۱۵ کیلومتری حائل مرز اسرائیل با شلیک خمپاره به شهادت رسیدند. گفتنی است تل‌قرین یکی از سخت‌ترین میدان‌های جنگ سوریه بود که به دست لشکر فاطمیون پاکسازی شد.

نتیجه تصویری برای شهید علی‌رضا توسلی

برای ابوحامد مرزها، مفهومی روی کاغذ بود. یازدهمین فرزند خانواده توسلی پنج ساله بود که انقلاب شد. انگار فعالیت‌های انقلابی در خانواده توسلی یک بدعت بود تا جایی که برادر بزرگ‌ترش به جرم علاقه به امام خمینی (ره) زنده‌به‌گور شد و همان سال‌ها به سبب عشق به حضرت امام مجبور شد به همراه خانواده به ایران مهاجرت کند و در مشهد مقدس سکنی گزیدند. بعد از، از دست دادن پدر در ۶ سالگی و مادر، در ۱۱ سالگی به پیشنهاد برادر درس طلبگی را آغاز و چهار سال درس دین را در قم و اصفهان خواند. با شروع حمله بعثی‌ها به ایران، افغانستانی‌های ساکن ایران در قالب گردان ابوذر در کردستان از خاک ایران دفاع کردند و علیرضای ۱۴‌ ساله به صورت مخفیانه وارد اتوبوس افغان‌ها شد و به کردستان رفت و در آنجا به کار آشپزخانه، نظافت و واکس‌زدن کفش رزمنده‌ها پرداخت. بعد از اولین اخراج از جبهه کردستان به خاطر سن کم توانست در اواخر جنگ تحمیلی دوباره به میدان رزم باز گردد. همزمان با خروج شوروی از افغانستان علیرضا توسلی به افغانستان بازگشت و با عضویت در حزب شیعیان افغانستانی با نام وحدت، به رهبری شهید مزاری جنگ چریکی را آموزش دید و با قدرت گرفتن طالبان در افغانستان دوشادوش دیگر هم‌رزمانش به نبرد پرداخت و زخمی در پیشانی و ترکشی در زانو و سینه نزدیک قلب یادگاری طالبان در وجودش شد. همزمان با جنگ طالبان، دوره تخصصی ادوات سنگین را آموزش دید و توانست فرمانده شود و این مهارت ویژه باعث مقاومت در شهر طالقان افغانستان شد. وی در سال ۱۳۷۹ و در ۲۷ سالگی ازدواج کرد و بعد از سقوط طالبان دوباره به ایران باز گشت. عوارض مجروحیت سبب شد مدتی خانه‌نشین شود اما بعد از به دنیا آمدن فرزند دومش آموزشگاه رایانه‌ای را در گلشهر مشهد با مدیریت خودش تاسیس کرد. یک‌ سال بعد از به دنیا آمدن طوبا دختر دومش، با شروع جنگ در سوریه با سخنرانی‌های هر هفته‌ خود در دعای ندبه، سعی در تشویق دوستانش در جهاد کرد و با تشکیل گروهی ۲۱ نفره، بدون اطلاع خانواده‌هایشان، بهار ۱۳۹۲ برای دفاع از حرم‌آل‌الله عازم سوریه شدند. پس از ۶ ماه سختی در سوریه و هدیه کردن چهار شهید افغانستانی، سازمان مجاهدین افغانستانی مدافع حرم (فاطمیون) تشکیل شد. با افزایش مجاهدین افغانستانی ۹ گروه مجزا با نام‌ «خیبر» شکل گرفت. اولین ماموریت گروهان فاطمیون حفاظت از فرودگاه سوریه با فرماندهی ابوحامد بود. عملیات‌های پاکسازی اطراف حرم حضرت زینب (س)، تل اذان، دوخانیه، تل‌قرین و… با نام فاطمیون و به فرماندهی ابوحامد در لشکر فاطمیون اتفاق افتاد.
نتیجه تصویری برای شهید علی‌رضا توسلی
حیات فرهنگی، اجتماعی شهید

ابوحامد با فعالیت‌های تبلیغی در دعای ندبه مشهد از یک گروه ۲۱ نفره لشکری، با نام فاطمیون‌ مدافع حرم ساخت. همسرش نقل می‌کند: «بارها می‌گفتند این جبهه مقاومت تمام شدنی نیست. این از علائم آخرالزمان است و نهایتاً منتهی خواهد شد به آزادی قدس و ظهور امام زمان (عج). می‌گفتند این روحیه مقاومت بین ملت‌ها در حال زنده شدن و فراگیر شدن است و اتفاقاً می‌گفتند که ما افغان‌ها حتماً باید در این ماجرا حضور داشته باشیم.» ابوحامد همچنین در آموزشگاه رایانه‌ای خود فعالیت‌های فرهنگی و آموزشی در حوزه کامپیوتر و زبان را به انجام‌ رسانید.

شهید حسین نادری جوان‌ترین فرمانده دفاع مقدس شهیدی که حاج قاسم سلیمانی برایش خوابهای زیادی دیده بود

شهید «حسین نادری»، ۱۸ ساله بود که به فرماندهی گردان ۴۱۶ عاشورا از لشکر ۴۱ ثارالله (ع) رسید. به این ترتیب حسین نادری جوان‌ترین فرمانده گردان نیروی زمینی سپاه محسوب می‌شد.

حاج قاسم سلیمانی توانایی‌های حسین را دیده، به او اطمینان کرده و فرمانده گردانش کرده بود. شهید نادری در طول دفاع مقدس جواب این اعتماد را داد و یکی از بهترین فرماندهان لشکر ۴۱ ثارالله به شمار می‌رفت.

حسین نادری سال ۱۳۶۱ در ۱۴ سالگی برای اولین بار به صورت بسیجی پا به جبهه گذاشت. هنوز خیلی جوان بود و آرزو‌های زیادی در سر داشت، ولی جنگ برایش اولین اولویت بود. قبل از اینکه به جبهه برود، بار‌ها گفته بود می‌خواهد دکتر شود؛ ولی وقتی جنگ شروع شد، به منطقه رفت و ماندگار شد. پدر وقتی از رفتن پسرش به جبهه مطلع شد، رو به حسین گفت: «تو که می‌خواستی دکتر بشوی، حالا چرا رفتی جبهه و درس را رها کردی؟» حسین لبخندی زد و با هوشمندی تمام چنین پاسخ داد: «جبهه خودش دانشگاه است. از دکتر شدن هم بهتر است.»

همکلاسی‌هایش که بعداً در جبهه همرزم شهید شدند می‌گویند که شهید نادری از همان دوران مدرسه یار وفادار انقلاب بود و فعالیت‌هایی که در مدرسه انجام می‌شد، با محوریت او بود، نیروی مدیریتی قوی در وجودش بود. حسین با چنین روحیه‌ای پوتین‌هایش را به پا کرد و در گردان‌های رزمی سازماندهی شد و اندکی بعد به سازمان ادوات ورود کرد. جثه بزرگی نداشت و از بقیه نیرو‌ها کوچک‌تر بود، اما در اراده، استعداد و پشتکار بسیار بزرگ و محکم بود. تدبیر، شجاعت و قدرت بالای تصمیم‌گیری در کنار تعبد و اخلاص از حسین نادری، رزمنده‌ای کاربلد ساخته بود که به‌سرعت توانست سمت‌هایی، چون جانشینی گردان ضدزره، فرماندهی گردان ضدزره و جانشینی عملیات تیپ ادوات را تجربه کند.

بچه‌های گردان ضدزره به حسین لقب شکارچی تانک داده بودند. در عملیات کربلای ۵، وقتی تانک‌های عراقی به طرف نیرو‌های ایرانی حمله کردند، شهید نادری به بالای یک خاکریز رفت و آرپی‌جی را به طرف تانک شلیک کرد. با شلیک‌های او چند تانک منهدم شد و چند تانک دیگر به غنیمت نیرو‌ها درآمد. وقتی به عنوان فرمانده گردان عاشورا معرفی شد، از گوشه و کنار زمزمه‌هایی بلند شد که فرمانده گردان کم‌تجربه و جوان است و سابقه زیادی ندارد، اما حاج قاسم سلیمانی کسی نبود که بدون آگاهی و اطلاع کسی را به فرماندهی منصوب کند؛ حتی بعد از شهادت حسین نیز می‌گفت: «ما هنوز برای حسین خواب‌های دیگری می‌دیدیم که میسر نشد.»

شایستگی‌های حسین، خیلی زود برای همه نیرو‌ها آشکار شد. او استعداد زیادی در شناخت تسلیحات جنگی داشت، به‌ویژه وقتی که فرمانده گردان ۴۲۲ ضدزره شد، شناخت کاملی از سلاح‌های سنگین و نیمه‌سنگین مثل موشک «تاو» و «مالیوتکا» داشت. در آن زمان کمتر کسی بود که حتی این نوع سلاح‌ها را بشناسد چه برسد به اینکه بتواند با آن‌ها کار کند. او در دفعات متعدد تجربه کار با موشک‌های مختلف را داشت؛ ازجمله چندین مورد تجربه شلیک با موشک تاو را. هر گلوله از این موشک قیمت یک پیکان آن زمان بود.

سپیده‌دم یک‌شنبه دوم مرداد ۱۳۶۷ حسین نادری در منطقه شلمچه و در سن ۲۱ سالگی به شهادت رسید. بعد از پذیرش قطعنامه زمانی که عراق تانک‌های خود را برای گرفتن اسیر به منطقه ارسال کرده بود، شهید نادری و حسین ناصری فرمانده وقت گردان ۴۲۲، با موتور برای گشت‌زنی به منطقه اعزام می‌شوند و به کمین عراقی‌ها می‌خورند.

حسین منصوری راننده موتورسیکلتی که حسین با او بود می‌گوید: ابتدا ترکش گلوله دشمن به سینه حسین نشست و بر زمین افتاد، بعد به راننده موتور دستور داد که این مورد را خیلی سریع به قرارگاه اطلاع دهد. راننده موتور مجبور شد به تنهایی به عقب برگردد. زمانی که به محل زخمی شدن حسین برمی‌گردند می‌بینند که سرنیزه دشمن بعثی سینه حسین را شکافته و او به فیض شهادت نائل آمده است.

حسین نادری بیست و پنجم فروردین 1347 در سیرجان متولد شد. شهید نادری در سن 18 سالگی به سمت فرمانده گردان 416 عاشورا لشکر 41 ثارالله رسید .جوانترین فرمانده گردان نیروی زمینی سپاه بود. وی در دوم مرداد 1367 در بیت المقدس هفت به شهادت رسید.
مختصری از زندگینامه شهید حسین نادری / جوانترین فرمانده جنگ
نوید شاهد: شهید حسین نادری در بیستم فروردین ماه 1347 در شهرستان سیرجان استان کرمان به دنیا آمد و در فضای معنوی و آمیخته به عشق اهل بیت خانواده ای متوسط رشد یافت.

دوران دبستان را در مدرسه ی سعدی سیرجان سپری کرد و پس از طی دوره ی راهنمایی به دبیرستان امام سیرجان رفت و تحصیلات خود را در رشته علوم تجربی ادامه داد. او در این دوره همکاری بسیار زیادی را با اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان به عمل آورد. و در کنار تحصیل علم مدارج کمال و تقوا را طی نمود.

مختصری از زندگینامه شهید حسین نادری / جوانترین فرمانده جنگ

حسین نادری در 15 سالگی برای اولین بار به صورت بسیجی به جبهه پا گذاشت و در گردان های رزمی سازماندهی شد و سپس وارد سازمان ادوات گردید.

تدبیر، شجاعت و قدرت بالای تصمیم گیری در کنار تعبد و اخلاص از جسین نادری فرمانده ای ساخت که به سرعت فرمانده ی گردان ضد زره، جانشین گردان ضد زره، فرمانده گردان ضد زره و جانشسین عملیات تیپ ادوات شد و

سپس به عنوان فرمانده گردان 416 عاشورا لشکر 41 ثارالله انجام خدمت می کرد.

مختصری از زندگینامه شهید حسین نادری / جوانترین فرمانده جنگ


همرزم شهید نادری در بیان خاطراتی از سردار شهید حسین نادری، گفت: آتش عراق خیلی زیاد بود. دستور عقب نشینی رسیده بود و بچه‌ها آمده بودند عقب، ولی حسین حاضر نمی‌شد برگردد، یوسف رفت سراغش و گفت؛ بیا برویم عقب، حسین گفت؛ نه من عقب نمی‌آیم، ما این جا را با خون شهدا گرفتیم و به این راحتی از دست نمی‌دهیم.

وی ادامه داد: یوسف که دید حسین به هیچ قیمتی حاضر به برگشتن نیست رفت پیش روحانی گردان و از او کمک خواست. حاج آقا انصاری خودش را به حسین رساند و به خون حاج آقا مهدی زندی‌نیا قسمش داد؛ تا راضی شد برگردد عقب. شهید حسین نادری با ناراحتی برمی‌گشت عقب، چند قدم برمی‌داشت نگاهی به پشت سرش می‌انداخت و به پهنای صورت اشک می‌ریخت و می‌گفت؛ ما این جا را با خون شهدا گرفتیم و به این راحتی از دست نمی دهیم.

همرزم شهید نادری در خاطره‌ای دیگر از شهید نادری گفت: شهید حسین نادری شوخ طبع بود، روز اول عملیات کربلای یک، بچه ها یک عراقی را اسیر کردند. حسین، اسیر عراقی را می نشاند کنار دست خودش توی جیپ و می‌رفت کارهایش را توی خط انجام می‌داد. در چند روزی که اسیر عراقی همراه حسین بود، هر کس از حسین می‌پرسید این کیه؟ می‌خندید و می‌گفت؛ معاونم هست.

وی ادامه داد: اسیر عراقی آن‌قدر تحت تأثیر رفتار و اخلاق حسین قرار گرفته بود که وقتی حسین پشت قبضه ۸۲ می‌نشست تا تانک‌های عراقی را بزند، می‌رفت و برایش مهمات می‌آورد و با دست خودش می‌گذاشت توی قبضه و شرایط را برای شلیک قبضه ۸۲ آماده می‌کرد و حسین هم تانک‌ها را هدف قرار می‌داد.

گفتنی است؛ تقدیر الهی بر آن بود که حسین نادری در سن ۲۱ سالگی و در سپیده‌دم روزیکشنبه ۲ مرداد ۱۳۶۷ در عملیات بیت المقدس ۷ به‌شهادت برسد و سرزمین مقدس شلمچه را بر شهادت مظلومانه‌اش شاهد بگیرد.